مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

منظومه ی «معراجیه»


 

 

 

برفتم تا کتبخانه

بدیدم شهر صد دروازه ای آنجا

به هر دروازه صدها در

به هر در  گنجه و گنجینه ای دیگر

«خدا - داد - نامه» را برگی زدم از چپ

به دیگر سوی در بودم.

 

در آن ظلمتگه سوزان

که دود انبوه ِ تلخ و

دیده آزارش دمادم...

 

خدا داند شمارِ  آدمان

کز چهرشان آتش

زبانه ور شود تاریک.

 

بتان و بت پرستان

هیزم ِ  آتش.

 

درآن  درهم شکن ظلمت

که هر اخگر به کاخ شعله ور ماند

خورند آنجا گدازه هایی از زقّوم

گدازه هایی از آهرمنی سر

میوه ی پر خار  و  دشخوار

که از هم بگسلاند روده هاشان را

و مانند شترهای   هماره تشنه   آشامند

 چرکداغ ِ  بولجن ، آن سان

که افزاید فزون تر تشنگی شان را

پیام آور کُشان ؛

 آدمکشان

 

دروغ گویان

دروغ بندان به یزدان

بی نمازان

 

ربا خواران؛

پدرمادر گدازان

بت پرستان

 

ستمکاران ؛

دو رویان

بد زبانان

همه ، پیمانه کاهان

همه ، پیمان تباهان.

 

بتان و بت پرستان

 هیزم ِ  آتش.

 

«مگر نامد شما را پیغم آور

که آرد از خدا فرمان

و بنماید شما را این چنین روزی؟»

«چرا ؛ آمد.

ولی بر کافران بایست

پادافره.»

 

«همه ، ما ناتوان بودیم و فرمانبر ز سرکش ها»

«نبود آیا زمینتان نیز گسترده  ؟»

 

بتان و بت پرستان

هیزم ِ  آتش

 

نه مرگ آزادی و  آرام آرد

نه دیگر زندگی گردد فراهم.

نه دیگر بازگشتی هست

نباشد آرزویی جز که نابودی

و نابودی شده نابود.

 

بتان و بت پرستان

هیزم ِ  آتش.

 

بپوشانند ز آتش رخت بر آنان.

به گاه تشنگی ریزند بر سرشان

چنان داغابه ای سوزان

که بگدازد همه تن را

بیندازند از تن پوست

 

به دیگر بار روید پوست بر تن

 که بگدازد ؛ فرو ریزد  پیاپی

بی شماره

 بارها بار.

 

چَشید ؛ اینت ؛ آتش سوزنده ی دوزخ.

 

ببینید.

ببینید جایگاه و مرده ریگ خود به مینو

اگر بودید

پارسایان

 

همه نیکی فراز آرم

خداوندا

چه آید گر که باشد آزمونی دیگرم ؟

 

«...»

 

موذن بانگ برداشت :

«بشتابید

 هنگام نماز ست.»

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

واژه نامه :

            پسندم نیست که فقط با کلمات روزمره‌ و روزنامه ای شعر بگویم و از طرفی دوست دارم   همگان شعرم را بی  هیچ ابهامی بخوانند لذا  لازم می دانم که معانی برخی کلمات و بعضی ترکیبات تازه را بنویسم  ٬ پیشاپیش از  استادانی که این معانی برایشان توضیح واضحات است ٬ عذر خواهم.

چپ = سمت و سوی اصحاب شمال

دود انبوه = دود متراکم

درهم شکن ظلمت = تاریکی غلیظی  که درهم شکننده ی دوزخیان است.

اخگر = جرقه

دشخوار = دشوار

میوه ی پر خار  و  دشخوار= هنگام شنیدن شاید اینطور تداعی شود (میوه ی پُرخوار و دُش خوار) و در نتیجه ممکن است میوه ی پرخورده شونده یا میوه ی پرخورانده شونده  و بد خوراک  و ناگوار  را به ذهن تداعی کند هر چند که  پرخوار به معنای فرد بسیارخور ، مفهومی فاعلی دارد نه مفعولی .

زقّوم =  میوه ی درختی جهنمی - درختی جهنمی

آهرمنی سر = زقّوم ، که میوه ای به شکل سر شیاطین است

هماره تشنه  = همیشه تشنه  

پدرمادر گدازان = عاق والدین

پیمانه کاهان = مطفّفین - کم فروشان

برخی از واژه ها در شعر « معراجیه »  معانی و مصادیق دیگری هم ؛ می توانند داشته باشند به مانند  واژه ی« بد زبانان» که می تواند غیبت کنندگان - ناسزا گویان - سخن چینان و آمران به منکر... را  نیز در بر گیرد .

سرکش = طاغوت

پاد افره = عذاب - مجازات

چشید = بچشید

اینت = صوتی نشان دهنده ی تحسین و تعجّب و ملامت

مرده ریگ = میراث

مینو = بهشت

فراز آرم = فراهم کنم

دادِ بادآورد

 


 

-: ای خس ِهرجاگزین ِ زهر و خار آجین

از چه در باغ جهان آرایِ گل روییده ای؟

-: باد رقصان دست افشان بذرم اندر هر کران افشاند.

گرچه خارم، خارِ  بی مقدار

بادِ  دادآورد، دادم داد.

 

-: ای گلِ  رنگین کمان با شاخه های آذرخش

از چه در جوی لجن روییده ای؟

-: باد رقصان پای کوبان بذرم اندر هر کران افشاند.

سرنوشت افشانی این بادِ  گردان ، ای دریغ و ای عجب

داستانی بی سر و بن ، قصه ای بی انتهاست.

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)


(اینجا بشنوید و دانلود کنید.)

"سوگ نشابور"


سوگ نشابور  در  آپارات


دکلمه از آقای محسن مهدی بهشت

 



   

تقدیم به استاد محمد رضا شفیعی کدکنی

" بزرگا؛ مردا؛ که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود
این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. "






فرود ِ ؛
شهر ِ؛
بلخ.


کُلَه خودی که دارد
روی پوش از آهن
آوردند.
تا بپوشند و؛ بِبُرّند و ؛ بَرَند
سری چون تاجِ گوهررا
به کاخ ِ شوم ِ بوسهل ِ خلیفه؛
نوبرانه...
گرچه در این کیستند
بوسهل ومانندان ِ وی؟


کُلَه خودی؛
بسی تنگ؛
بسان تاجی از خار؛
که تا آزارد آن آزرده؛ آن آزاده مرد ِ راستین را.


کله خودی فراخ آرید
سرش باید که نیکو ماند از هنگامه ی سنگ.

کله خودی دگر؛ پوشید رویش.

بدو گفتند:
بدو تا پله ی معراج.

چون سیاوُش تا به کُشتنگاه و شاید
تا به رُستنگاه ِ خون؛ اورا دوانیدند
خواهند
که مردم را خروش و گریه و هنگامه برخاست.
سواران سوی مردم تاختند
بد و دشنام می گویند و مرد آرام؛
چیزی زیرلب می خواند.


پس اورا سوی ِ اسب ِ چوبی ِ معراج بردند.
چه؛
مردم؛
همچنان نالان و گریان و پریشان درخروشند.


پس از آن
ره به سوی آسمان پیمود
چلیپا مرد ِ آزاده.
که دژخیمی رسن بر گردنش افگنده؛
بالا رفته بود او...


گروه اهرمن خویان زمردم سنگ می خواهند
ولی مردم؛
همه نالان و گریان و خروشان می پریشند.
به فرجام؛
تنی چند از درم درمشت؛ نامردان
بی شرمانه سویش سنگ باریدند
ستاده مرده بُد؛ سردار ِ کارستان
ز پپشاپیش؛ هرچند.

 


اگر پایان مرا باشد هم امروز
کسی آیا تواند وارهاند؟
که افزون از حسین بن علی هرگز نپندارم کسی را هیچ و ...
فرجام همه مردم؛ همان مرگست
چه بردار و چه غیر ِ دار.

درفش ِ ییکرش
تا هفت سال
یاد آور ِ بیداد ِ آنان
فراز ِ آسمان؛
رخشید و؛ تابید.

امیر؛
حسنک ِ؛

وزیر.



مهدی فرزه (میم.مژده رسان)

غدیریه حجّ بدرود


 "حجّ بدرود"  در  آپارات

 

" هلا

ای

پیمبر

رسان پیام  را به روشنی

وگرنه

پیمبری نکرده ای !

نگاهدارم.

هان ز مردمان مندیش

به نافرمان ره آسیب بسته است."

 

زمین پوشیده از تفتیده ریگ و

آسمان تفتان.

 

" درنگ آرید ای مردم . "

 

" به گلبانگ نماز

آری

فرا خوانید

به گرد برکه ی خُم

هر که رفته ، هر که آینده... "

 

" درنگ آرید ،

تا آیند. "

 

" مردما

مردم

به سان کشتی بنشسته بر کوه

ز پالان شتر  ،  تل پلگانی را برفرازید با بالا

سخن ها آمد از الله

آن دادار بشکوه "

 

 موذن شد به گلبانگی 

فراخوان.

 

و لختی ؛ از رِدا در زیر پای و ؛ لخت دیگر ؛ روی سر

مردم

نماز افراشتند آنک.

 

" یکی 

 شکسته سُرایم ؛

به سان پریوش  

که گل ریخت بر پای باد. "

 

 نماز آمد به پایان.

 

محمد ، 

 ستوده ؛

آن ستوده تر پیمبر

به کوهان کوهه  بر شد.

 

" ...سپاس و هم ستایش باد

بر پروردگار...

بزودی رخت بربندم ..."

 

" ازین برکه چو بر بندیم رخت

 ببوید عطر  طوبی را

کنار  برکه ی کوثر 

کنار آن  فراوانی  سرشار 

کران  آن  پُرآکنده "

 

" گرانسنگی دو را بر جای بگذارم...

 ببینید ؛

تا چه سان سازید با این دو ؟ "

 

" کدامینند آن دو ؟ "

 

" گرانسنگ  اَبَر ؛

" قرآن "

که از سویی خدایم راست

ز دیگر سوی مردم را.

گرانسنگ  دگر هم

خاندان من "

 

 

" کیستند این خاندان آیا ؟ "

 

 " علی ؛

حسن ؛

حسَین ؛

و نُه فرزند از پیوند و پیمان حسَین ؛

یکایک ؛

خدایی رهبرانی تا به رستاخیز

مانا.

 ز قرآنم جدا هرگز نگردد خاندانم.

 کنار برکه ی کوثر

 ببینم خاندان و پاکبازانش

فراهم. "

 

 

 نگاهی کرد 

علی را خواند.

 ...

علی را دست بگرفت و ؛

به بالا برد دست او

یَد  بَیضا درخشان شد.

 غدیر خم

" الا مردم

که باشد رهبری را بس سزاتر بر شما

از خود ، شمایان ؟ "

 

 " خدای و هم پیمبر داند این بهتر. "

 

" خدا رهبر مرا باشد ؛  

شما را رهبرم

سزاتر از شمایان بر شمایان.

 

الا مردم 

هر آن سر را که رهبر بوده ام من

این "علی"

او راست رهبر.

 ...

 هر آن سر را که رهبر بوده ام من

 "علی"

او راست رهبر.

 ...

 هر آن سر را که رهبر بوده ام من

 "علی" او راست رهبر.

 

خدایا دوست دار

دوستداران علی را

و دشمن دار ،

دشمن با علی را

 

الا مردم

هم اینانی که هستید

پیامم را رسانید

به آنانی که نیستند. "

 

پراکنده نشد

دشت پُرآگنده ز مردم

که گلبانگ سروش آمد :

 

" امروز

بسنده کرده ام دینتان

و نیکی را  به فرجامش  

پدیدم.

و خرسندم

که اسلام است آیینتان. "

 

عمر می گفت

ابوبکر می شنید  و  باز می گفت :

 

" گوارا بر تو باد ، ای پور بوطالب ؛

مرایی رهبر و

هر مرد و زن را. "

 

همه مردم

زن و مرد

فرا پیمان شده ، گویان ، یکان یک :

 

 " سلام بر تو ، امیرالمؤمنین ، مولا علی ،

ای رهبر ما. "

 زنان دستی زدند

بر آب آن تشت

که مولاشان" علی " دستی بر آن هَشت.

 ************

 پس از چندی

بیابانگرد نافرمان شتر بست .

به مزگت آمد و رخ بر رخ پیغمبر آورد .

درشتی کرد :

 

به ما گفتی خدا یکتاست

پیام آور تویی او را .

پذیرفتیم  .

به ما گفتی نماز آریم .

آوردیم .

دهش را نیز پردازید

پرداختیم .

به روزه 

حج 

جهاد 

تن را بیازاریم .

آزردیم .

ولی خشنود ناگشتی .

کنون گویی جوانی ؛ جانشینت ، رهبر ماست .

و گفتی در " غدیر خم " :

" هر آن سر را که رهبر بوده ام من

"علی" او راست رهبر. "

 

بگو این را تو می گویی

اگر الله ؟

 

 " به الله

که معبودی جز او نیست

این سخن آری خدا راست . "

 

خداوندا

اگر این سان ترا باید گزینش

که رهبر بعد پیغمبر علی باد

بباران سنگ بر ما... 

 

به اشتر نا رسیده بود

که سنگ از آسمان آمد فرو

او را به سر کوفت.

 

 " یکی پرسشگری

پادافرهی خواست

که او را بر سر آمد. "

 

تاسوعای 1396

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 

 

 

واژه نامه 

 

تل = تپه

تل پلگان = تپه ای پله پله

با بالا = بلند و مرتفع

کوهه = تپه

کوهان کوهه = تپه ای کوهان شتری 

شکسته سرا = شاعر  نوپرداز  نیمایی

پُر - آگنده = لبالب - پرجمعیت

 بسنده = کافی - کامل

 نیکی = نعمت - احسان

***********************************************************************

 

 

 

 

شنیدن و دانلود

 

گویند: گور تو مانده ست بی نشان و شکوه

پاینده ای ؛ به گور و نشانت چه حاجت است

 

 

 

در عبا- پوشیده روی- آمد فراز 

چون محمّد، کز حَرا ؛ آید فرود.

گفتنی ها دارد او ، گمراه را

از فَدک ، در نامه ی یزدان سرود.

 

" - ... چون ستایش ها ، فراوانی ، گشود

ازستایش ها ، فراوانی ،  فزود

پس ستایش هرچه بیش ، او را کم ست

زانکه او ، گوهر فشانی ها نمود

 

آن که بی ، ماننده ای ؛ آرَد پدید

هیچ را ، هستی ؛ به آنی آفرید.

بی نیاز از آفرینش بود و هست

آن که حکمت دانی او را می سَزید.

 

در کتاب آنَک: "سلیمان بُرده از داوود، ارث"

کِی ترا سهم از بهشت ست ، ار مرا  بر دود، ارث

ای که فرقان ، پشت سر افکنده ای

کِی ترا ارث از پدر بود و، مرا نا بود، ارث

 

این فَدک را  نِی مسلمانان ، به تازش یافتند

جان بها را ، اهل خیبر ، تا به سازش ، یافتند

هان کنون این اسپ ، برگیر و  بتاز

زان که رستاخیز ، یابم ؛ آن چه بازش یافتند."

 

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 


واژه نامه :

 

پاینده = نامیرا 

عبا = چادر عربی

پوشیده روی = روبنده پوش - محجبه

نامه ی یزدان سرود = کتاب خدا 

ماننده = الگو

می سزید = سزاوار ست.

فرقان = قرآن کریمپر کشیده  از : "خطبه ی فدکیّه"
 
**************************************************************************
 
کوفیان
 

 (اینجا بشنوید و دانلود کنید. ) 

 

بر درِ

خانه ی

کننده ی

درِ

خیبر

از چه آتش نهاده اید دگر!!!

شاید این آرزوی شوم شماست

که کند اقتدا علی(ع)، به عمر!!!

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

****************************************************************

 ذره ای از مثقال

 

چو‌ بیند او

«فزون خواهی»

گذارد آذر سرخ

کف دست برادر

جای زر

آیا چنینیم ؟

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

*************************************************************************

فزت و رب الکعبه 1

 

خرابِ  سور تو خواهم ؛ رَوَم ز سوگ آباد

که انجمن شده شادی و ؛ غم ؛ پریشان شد

خرابِ  شادی شیرین ؛ روم ز تلخ ؛ غم آباد

که رهنمون به آب حیاتم ؛ سراب ؛ سرگردان شد

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان) 

 

واژه نامه و توضیحات :

این دو خط شعر دارای تعداد زیادی کلمات متضاد است که عبارتند از: خراب و آباد - سوگ و سور - انجمن و پریشان - شادی و غم - شیرین و تلخ -رهنمون و سرگردان - آب و سراب

خراب = ویران - مست - کنایه از شیفته و واله

سور = میهمانی - جشن - کنایه از رمضان ، ماه میهمانی خدا

سوگ = عزاداری

انجمن شدن = گرد هم آمدن

پریشان شدن = پراکنده شدن

رهنمون شدن = راهنمایی شدن 

آب حیات = آب زندگانی ، که نوشیدن آن عمر جاودان آرد - کنایه از زندگی اخروی، که جاوید ست.

سوگ آباد - تلخ ؛ غم آباد - سراب = یک به یک ؛ کنایه از زندگی دنیوی اند.

******************************************************************

فزت و رب الکعبه 2

 

به خدای کعبه ، رستگار شدم

"چنان ضربتی زد به شمشیر، مرد

که  در سجده افتاد و شمشیر رفت"

ز افغان عرش و ، ز لرز زمین

به "فزت و رب. . . " کعبه درهم شکست

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

 

 

 می شد بجای واژه ی"مرد" واژه ی دیگری بنویسم که قافیه شود ولی نخواستم تغییری بدهم در آنچه که داستانی دارد.

 

"در سجده" = سجده گذار

 

به "فزت و رب ..." = قسم  به  "فزت و رب الکعبه" ای که علی(ع) پس از ضربت خوردن، فرموده بود ؛ همانا ؛ ارکان هدایت درهم شکست.

 

(ارکان) کعبه = ارکان الهدی

*****************************************************************

 

مرغ دریا (فکر از شارل بودلر )

مرغ دریا (فکر از شارل بودلر )


 "مرغ دریا" دکلمه از : آقای محسن مهدی بهشت


"مرغ دریا"  در  آپارات


 

می زند چرخ،  گرد کشتی ها

مرغ دریا، به بال های بلند

رهسپار ست هر کجا که روند

گرچه گرداب ها ، هراس آرند.

 

 

گاه گیرند مرغ دریا را

(بال هایش بلند و پارو وار)

پادشاه سپهر ، شرم آگین

می خزد، می خورد تلو، هربار

 

 

-: " وه چه ناکاردان و بی حال ست،

دلقک آساست جوجه اردک زشت!"

آن یکی می زند چپق به نوکش

وان یکی لنگ می دود از پشت.

 

 

 

"شاعر" آن آسمان نورد را مانَد

که به توفان و تیر می خندد

بال های بلند ؛ پابندش

در هیاهو ، به دور ؛ اندیشد...

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

 توضیحات :

آن یکی می زند چپق به نوکش ... = یکی از کارکنان کشتی با چپقی که گاه مثل منقار بر لب می گذارد به منقارش می نوازد.

یکی دیگر از کارکنان کشتی لی لی کنان ، مرغ دریای پر قیچی را دنبال می کند.