مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

سروده هایی از: مهدی فر زه (میم. مژده رسان)



 

(اینجا بشنوید و دانلود کنید. ) 

 

 

 

 

آفریدی آدم و حوا و...

بسیار آدم و حوای دیگر را

یکی هم زان میان

 فرزند من

که گرچه ما ز زایش تا  بپروردن

هماره یار و هم دلدار وی ، شاید ؛ که باشیم...

 

هلا ای آفرینشگر هماره!

 

 

ز ذرّه آفرینی ، پرورش ،

 تا زایش ِ بس ذرّه ای پیوسته با سامان

تویی هستی ده.

 

تویی هستی دهی ، کو ؛

ما و او را آفریده ست.

 

 

ز هیچ آفرینا!

شگرفا!

ز ناچیزانه ذره تا به نیکو آفرینش

پرتگاه ِ بس شگرفی

از زمین تا آسمان ست.

 

 

غلط گفتم

ببخشا فرزه را ؛

 مانا؛ غلط گفتم

به یک فرمان "شو. شد" هم زمین ؛ هم آسمان بسته ست.

 

 

هلا ای بس شگفت آورتر از،

هر  بی کرانی، هر؛ شگرفی، هر؛ شگفتی

هلا ای آنکه نزدش سخت و آسان هردو یکسان ست و آسان

هلا ای بس توانا تر از آنچ آید به پندار

ورا دریاب

بیش ازپیش

 

شگفتی آفرینا!

شگفتا که تویی!

 

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)



 

شنیدن و دانلود

 

 

"آنچه دارم در جهانجای دلم

پیمان ترا بندم خدای

تا سپارم  مزگتت را خانه پایی رهنمای

می پذیر از من شنودارا و دانایا

(ای که بخشی بر سترون نیز

 فرزندی؛

 اگر خواهی.)"

 

چون برآمد ماه تاب از پشت ابر

باز گفتا:

 

 -"کردگارا،

 دختر آوردم!"

 

گرچه می دانستش او

 از پیشتر

 

 "در پناهت آور او

نیز فرزندان او زافسون اهریمن.

 

همچو مهتابی که نقشی زد بر آب

دختری آمد پدید

نام او را می نهم مریم.

 

و پسر را نیست هرگز

بهر پاس از مزگتت

ارهیچ

همسانی به دخت."

 

 

پس خدا اورا پذیرا شد به نیکویی

آن گل مریم همی بالید


تا که روزی زکریا

شد به محراب

دید مریم را و خوانی از بهشت

گر چه نَبوَد این زمان

هنگامه ی میوه

 ولی...

 

"از کجا آوردی این؟"

 

گفت:

"این ز اکرام خداست

هرکه را خواهد؛

 دهد او بی حساب."

 

چون بدید این داستان

آمد به شوق و انتظار:

 

"کی خداوندا؛

 از نهان سویت

 مرا هم بخش

 فرزندی بجای و پاک

زانکه هستی تو شنودار ِ نیاز

ای برآورده نیازم بارها"

 

زکریا را نیایش بود و کرنش بود درمحراب

 

ناگهان هنگامه ی افرشتگان و روشن آوای خدای:

 

"ای پیمبر

مژده ات بادا به "یحیی"

که پذیرا باشد ایزد واژه؛ "عیسی" را

آنچنان عیسی...

 آنچنان آنی پدیدآ!...

آن که ایزد واژه ی "...آ" تا دمید

در دم از "...آ" بُد پدید

همچنانک "...آ دم" نیای آدمی.

 

کن

فیکون

 

رهبر ی پرهیز دژ

پیغمبری؛ شایستگان"

 

 

"کردگارا

من چگونه یک پسر...؟

 پیرم و هم

 همسرم باشد سترون..."

 

"خدا

 این گونه...

 هر کاری که خواهد می کند."

 

"یک نشانه می نهی آیا ؟"

 

"سه شبانروزت نیارستی سخن گفتن مگر با رمز

 الا بالاشاره

گرچه گویی دم به دم ذکر خدای

 با زبانی تندرست

 

سلام بر یحیی

روزی که زاده شد

روزی که می میرد

روزی که ازنو زنده خواهد شد

او که همنامی ندارد پیش ازین

 

بام و شام را 

بس سپاس گوی خدا باش

ای زکریا"

 

زبانش بس نیایشگر ولی وامانده از گفتار

ز مزگت سوی مردم شد

اشارت گر نیایش را

 شبانروز

 

000000000000000000000000

 

معتکف در پرده پوشی بود دور از خاندان مریم

که سروش خود فرستادیم بر او:

 

"از خدا خواهم پناهی

 تا بپرهیزی"

 

"نیستم جز یک فرستاده ز سوی کردگار

تا تورا بخشد پسر

 پاک و پاکیزه.

تا که باشد یک نشان از رحمت و از قدرت پروردگار

 تا که باشد معجزه

ای معجزات"

 

 

"کردگارا من چگونه یک پسر...؟

هیچ انسانی نسوده دست بر من

 نیستم هرگز

تیره کاری نیز"

 

پس ز  مزگت  زی بیابان شد.

 

چارچار درد  و تنهایی

بی توشی و بی تابی

حرف ِ مردم.

 

تکیه گاهی ؛

 سر پناهی نیست؛

انگاری.

تا تنه خشکیده ؛ تک افتاده خرمابن

برفت.

 

 ناگهان بانگی برآمد از زمین

 

"به خاک افت و کرنش به همراه کرنشگران

ترا زیبد ای مریمی ماه تاب

از چه داری آرزوی مرگ و از یاد همه مردم فراموشی

بتکان خرما بن ای مادر

ای فشانده گوهر از   نوری منوّر

 بر زمین  شب زده"

 

تکدرخت مرده از نو ؛

زنده بود

هم به فرمان خدای

آن تنه - خشکیده؛

 خرما داده بود

 

جنب و جوش از آدم و بارش ز الطاف خداست

بتکان خرما بن ای مریم

هیچ کس آیا تکاند یا تواند که تکاند یک نخیل

جز به فرمان خدای؟

 

تکدرخت خشک

 زنده می شود،

 هم باردار

بی که باشد یک نفر نخل دگر نزدیک آن؛

 بتکان خرما بن ای مریم

 

ریخت خرما های تازه از نخیل.

 

00000000000000000000000

 

"بخور خرمای تازه رس

بچش خرمای نوبر را

بنوش از چشمه ی نو زمزم ای

مریم

و چشمان تو روشن باد

خموشی برگزین بر مردمان امروز

بنماشان

 که داری روزه ی خاموشی ای

 مریم"

 

بس شگفتی آفریده آن شگفتی آفرین!

آنکه آرد اشتری از تخته سنگ ِ کوه بیرون

کودکی آرد ز یک دوشیزه مادر!

این چنین آری پدید آرد پدید آوردنی.

 

معجزه چیست؟

آفرینش های یزدانی نو

آفرینش های آنی و شگفت از هیچ 

ور چیزی پدیدآیا ز هیچ.

 

گرفته کودکش در بر

بیامد تا به میدانی فرود  مزگت دیرین

مردمانش گوش تا گوش

گرداگرد.

 

"بزه دور از پدرمادر تو را بوده ست مریم

شگفتی نابجا آورده ای  مریم

به گهواره تو کودک از کجا آورده ای  مریم؟"

 

و مریم چون گل مریم خموش

به انگشتان نشان می داد کودک را به گهواره؛

کزو پرسید.

 

"چگونه ما سخن گوییم با نوزاد؟"

 

ز گهواره برآمد بانگ توحید

 

"منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله

همان عیسای ورجاوند ؛

منم پیغمبری بنبشته آرنده

به مادرمهربانم؛ قدردانم

و تا هستم نماز آرم؛ دهش را نیز پردازم

 

( چنین می گفت

و   او  می گفت و می افزود اگر  فرمان

- اگر بودند

نیوشنده

اگر بودند

یاد آور -

شاید بیش. شاید کم )

 

مسیحایم.

ز پیشین پیغم آور تا فرا آینده پیغمبر

"ستوده"

آن "ستوده تر" پیمبر

وزآنجا تا جهانگیری سلیمان فر

یکایک باور اومندم

وزایشان مژده ها دارم

 

 مسیحایم

آمدستم تا بپیرایم ز بد آرایه ها دین را

مسیحا ؛ بنده ی الله

که هر کس می زند یک داستان دیگری از او.

به مشت گل بسازم یک پرنده

به پرواز آورد او را خداوند

دمم در مرده

جان را او ببخشد.

منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله

همان عیسای پیغمبر

که می گویند روزی بر چلیپایی

 که می برد او  به روی دوش

همانا اهرمن خویان بدآیین

فروکوبیده اندش

 میخ آجین

 

 

 زمین می داند این را

 آسمان ها نیز

که تن بی عیب و جان پاک است.

و چون پنداری آیا در سراب ِ خواب

سایه هایی از چلیپا روی خاک افتاده بادش می برد تا دور...

چو نقشی روی آب

 

 

خدا پروردگار ماست

 پرستش را سزاست

 اینست

 راه راست."

 

آسمانی نور

عیسی برگرفت

 

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

 00000000000000000000000

 

واژه نامه و توضیحات:

 

عمران = پدر حضرت مریم (س)

جهان جای دل = شکم مادر. هر انسانی که به دنیا می آید جهانی ست که در شکم مادر جای دارد در عین حال شکم مادر هم یکی از جهان هایی ست که هر انسانی روزگاری در آن زندگی می کند.

خانه پا = سرای دار- خادم مکانی مقدس – محرّر

سترون = نا بارور

نهان سوی = لدن

هنگامه ی میوه = هنگام فراوانی میوه

شنودار نیاز = شنونده ی دعا

کرنش = تعظیم – کنایه از رکوع که نوعی تعظیم است.

ایزد واژه = کلمه الله

پوش = خیمه

پرده پوش = سراپرده ای که با آویختن پارچه ها و گستردنی ها می سازند تا مکانی پوشیده و موقتی را فراهم کنند.

ور = وگر -  و یا

چشمه ی نو زمزم = چشمه ی زمزم جدید = چشمه ای که به تازگی جوشیدن و زمزم و ترنم آغاز کرده است.

به خاک افت = سجده

گوهر = کنایه از : آفریده ؛ برگزیده و بنده ی خدا ؛ حضرت عیسی بن مریم (ع)

نوری منوّر = الله نور السّموات و الارض

روزه ی خاموشی = روزه ی سکوت

 بزه = گناه

ورجاوند =  ارجمند - گرامی + عبد صالح  پروردگار - Saint (آبرومند در دنیا و آخرت  و از مقربان الهی)

پیغمبری بنبشته آرنده = پیغمبری که آورنده ی کتاب آسمانی ست.

دهش = بخشش مالی – کنایه از زکات

بد آرایه ها = افزوده های غلط و تحریف ها

پدید آیا = پدید آینده – موجود شونده

برگرفتن = بالا بردن – به اوج رساندن - پوشاندن (توفی - رفعت - تطهیر عیسی از کافران) - (آل عمران55 - نسا 157 - 158)

نیوشیدن =گوش فرا دادن و پذیرفتن

آسمانی نور عیسی برگرفت = یک آسمان نور گهواره را پوشاند کنایه از حمایت کامل الهی. –

یک آسمان نور؛ عیسی را به بالا برد و به اوج رساند.

 زمین می داند این را

 آسمان ها نیز

که تن بی عیب و جان پاک است. برگرفته از منظومه ی آرش کمانگیر اثر سیاووش کسرایی

پدید آ = پدید آینده

...آ = مخفف پدید آ = موجود باش = باش= ایزد واژه ی "کن" که همزمان "فیکون" است.

در دم = فوری - آنی

مزگت = مزدا کد - خدای خانه - مسجد 

ایزد واژه = واژه ی خدایی ِ "کُن" که در همان آن و بی درنگ "فیکون" است.

ستوده تر پیمبر= احمد (ص)  

جهانگیری سلیمان فر = جهانگیری الهی که شکوهی سلیمانی دارد و پیشوای جن و انس است و در سراسر جهان درفش الهی اسلام را بر می افرازد. 

 


 

 

زنهار!

دیگر ز چرم پاره نخیزد

صدای ِطبل ِنبرد

از کاوه  و درفش مگویید.

 

موسی کجاست؟


 

موسی کجاست تا فِکَنَد چوبدست خویش

در کاخِ سنگواره ی سنگ آسا

در کاخِ پوچ  و هیچ

در کاخِ پنجه دژ

به سرابِ هزار توی مِه آلوده ی فریبنده ؛

تا اژدهای مار دوش

رَوَد در دهان ِچوب.

 

آن اژدها،

که مغزهای جهانم خوراک اوست.

آن اژدها؛

که  به افسون ِ اهرمن

روییده مارهای فزونش به روی دوش.

 

زنهار!

دیگر نشان ز فریدون مجو؛ مجوی

او کشته شد

به کشتار ِکودکان.

موسی کجاست تا که ز دستش دمد سپیده دمان.

 

 

موسی بجوی

درکعبه؛

کوفه؛

در کرب و؛ دربلا

موسی بجوی

به غار حرا؛

به ثَور و، به کوه طور

موسی بجوی

برنیل؛ برفرات

به زمزم

موسی بخواه شب و روز

کآرام دل هموست.

 

موسی...

 

موسی چو کاوه برآید به ناگهان

با او شوند مردم گیتی

همدست؛

هم رآی و همزبان.

کَشتی او یگانه خُشکی و تنها چراغ دریایی

بر کوهه کوهه ی توفان ِخون

روان گردد...

 

موسی بخواه دمادم

که جهان؛ کشور همه ست.

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 87/8/1

 


 

(((شنیدن و دانلود))) 

 

 

 

"هزار افسانه" می گوید مُغِ پیر

 

پرستشگاهِ ناهیدست روشن

 

سهی سَروان به گرد  آتشِ فَرمند

 

 

 

- اگرچه این هزاران شب به خوابِ خود نمی بیند ؛

 

همانا مهر می آید . 

 

بتارانید خواب از چَشم

 

سرابِ شب بُوَد آبستنِ سرچشمه ی مهرآب .

 

 

 

گروهی خواب ، گروهی خسته و بی تاب

 

گروهی نیز بیدارند

 

 

 

- سرابِ خواب را آب نَبوَد

 

به بیداران بپیوندید ای یاران

 

 

 

همه خوابند ، گروه اندکی بیدار

 

بلی ،

 

 گویا تنی چندند هشیار

 

 

 

مِهین بانگی برآمد آسمان کوب

 

 

 

- همانا مهر ، اینک مهر

 

همانا روشنی افزای پاینده

 

همانا مهر

 

مانا مهر ، اهورا مهر. . .

 

هلا مردم ، بر آمد مهر ، مهر آمد

 

هلا مردم ، بر آمد مهر ،

 

 مهر آمد .

 

 

 

جهان در روشنی تن شست .

 

20/ 7 / 88

 

مهدی فرزه  (میم . مژده رسان)

 


 "مرغ دریا" را بشنوید

 

می زند چرخ،  گرد کشتی ها

مرغ دریا، به بال های بلند

رهسپار ست هر کجا که روند

گرچه گرداب ها ، هراس آرند.

 

 

گاه گیرند مرغ دریا را

(بال هایش بلند و پارو وار)

پادشاه سپهر ، شرم آگین

می خزد، می خورد تلو، هربار

 

 

-: " وه چه ناکاردان و بی حال ست،

دلقک آساست جوجه اردک زشت!"

آن یکی می زند چپق به نوکش

وان یکی لنگ می دود از پشت.

 

 

 

"شاعر" آن آسمان نورد را مانَد

که به توفان و تیر می خندد

بال های بلند ؛ پابندش

در هیاهو ، به دور ؛ اندیشد...

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 


 

حسینیه

 

یک به یک آمدیم و پیوستیم

دست ها  بر سر

دست ها  بر سینه

دست ها  زنجیر

 

قطره قطره شدیم یک دریا

موج زن

کوبنده

توفان زا

 

کشتی نوح می نوردد

راه

 

مهدی فر زه (م. مژده رسان)

 
پرده های کعبه در آتش
فرو  می سوخت
چونان خورگرفت.


مرغکان ِ ریگ افگن
تشنه جان
در  مِهی از دود و آتش
چرخ می خوردند
پر ریزان و سرگردان


بر فراز نیزه ها
قرآن ورق می خورد
گوییا هنگامه ی صفین دیگر بود ...


اشک ریزان
ناگهان از ترسخوابِ  تلخ
برجَستم
می رسید آوای غمناکی به گوش:
"خیمه ها می سوزد و شمع شب تار عزاست
کربلا
 ماتم سراست."


مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 


 

(((شنیدن و دانلود)))


دکلمه از آقای محسن مهدی بهشت

 

   

تقدیم به استاد محمد رضا شفیعی کدکنی

" بزرگا؛ مردا؛ که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود
این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. "






فرود ِ ؛
شهر ِ؛
بلخ.


کُلَه خودی که دارد
روی پوش از آهن
آوردند.
تا بپوشند و؛ بِبُرّند و ؛ بَرَند
سری چون تاجِ گوهررا
به کاخ ِ شوم ِ بوسهل ِ خلیفه؛
نوبرانه...
گرچه در این کیستند
بوسهل ومانندان ِ وی؟


کُلَه خودی؛
بسی تنگ؛
بسان تاجی از خار؛
که تا آزارد آن آزرده؛ آن آزاده مرد ِ راستین را.


کله خودی فراخ آرید
سرش باید که نیکو ماند از هنگامه ی سنگ.

کله خودی دگر؛ پوشید رویش.

بدو گفتند:
بدو تا پله ی معراج.

چون سیاوُش تا به کُشتنگاه و شاید
تا به رُستنگاه ِ خون؛ اورا دوانیدند
خواهند
که مردم را خروش و گریه و هنگامه برخاست.
سواران سوی مردم تاختند
بد و دشنام می گویند و مرد آرام؛
چیزی زیرلب می خواند.


پس اورا سوی ِ اسب ِ چوبی ِ معراج بردند.
چه؛
مردم؛
همچنان نالان و گریان و پریشان درخروشند.


پس از آن
ره به سوی آسمان پیمود
چلیپا مرد ِ آزاده.
که دژخیمی رسن بر گردنش افگنده؛
بالا رفته بود او...


گروه اهرمن خویان زمردم سنگ می خواهند
ولی مردم؛
همه نالان و گریان و خروشان می پریشند.
به فرجام؛
تنی چند از درم درمشت؛ نامردان
بی شرمانه سویش سنگ باریدند
ستاده مرده بُد؛ سردار ِ کارستان
ز پپشاپیش؛ هرچند.

 


اگر پایان مرا باشد هم امروز
کسی آیا تواند وارهاند؟
که افزون از حسین بن علی هرگز نپندارم کسی را هیچ و ...
فرجام همه مردم؛ همان مرگست
چه بردار و چه غیر ِ دار.

درفش ِ ییکرش
تا هفت سال
یاد آور ِ بیداد ِ آنان
فراز ِ آسمان؛
رخشید و؛ تابید.

امیر؛
حسنک ِ؛

وزیر.



مهدی فرزه (میم.مژده رسان)



 

(((شنیدن و دانلود)))

 

 

هفت خوان دیگری

اژدهای هفت سر  مانند

پیش پای ِ مردم آتش به دست و، رستمان نو به نو

گسترانیده ست

یال و کوپال ستبر

همچنانک اکوان ِ دیو

 

 

 خوانِ یک،

 خوان اژدرهاست

رنگ آن، رنگ شب یلدا

دهان، آتشفشان ِزهر و خون

زخم آجین اژدهایی خون فشان

 

چتر های آتشین بی شمار

 

 

خوان دوم

 خوانِ آن ساعت شنی آسا، که پوشانَد جهان

اندک اندک همچو برفی جاودان

زَهردودش هم، ببارد زآسمان.

وای؛

گر بدینسان پوشد و،  بارد چنان

 نِی نشان از خانه ماند، نِی ز خوان

 

خوانِ سوّم؛ خوانِ درد،

خوانِ  بس، مردم شکار

خوانِ خرچنگ،

خوانِ شیرین تلخ

خوانِ  کم دزبان دژان، درهم شکن

خوانِ آسیب ِ جگر

خوانِ کژدم، خوانِ اژدر، خوانِ اژدرمار...

هان

گر بدینسان بر شمارم خوان به خوان

هفت خوانم می شود هفتاد – خوان

 

خوانِ چارم

نِی نشان از آب یابی،  نِی سراب

 

چون نی  انبان ها 

 تَهی از سکّه و، از نان و، آب

- کیسه هایی پر ز باد -

 

همچنان

 آبستن بی چیزی و هر پوچ و هیچ

با شکم هایی که آماسیده است از گشنگی.

 

خوان چارم ، انفجاری ساعتی.

 

 

 

خوانِ پنجم هم ، همان خوان کهن

خوان پنجم

 باز هم،

 هنگامه ی دیو سپید

دیو دودآسادَم ِ، افسون دَمِ ، ناگه پدید

یا همان پتیاره ی

 بر خاک وخاکستر نشان.

 

ابروان، کژدم

دهان، غاری لجن بو

گیسوان مانند مارانی پریشان روی دوش.

هم به مانندِ  دژِ ویرانه ی پاییز

دندانهاش، نا همگون

ناخن و دندان و شاخش زهرآگین و پلید

دیو جادوی سپید.

 

همای

 

خوانِ شش

خوان وارون دژ

استخوان تازه در آخور، برای آهوان

یونجه در بند ِ  هُمای

 

خوانِ هفت

خوان آهرمن نشانِ زشت رو

خوانِ  خویِ  بد

خوان زشتی ها، پلشتی ها

بد کُنشتی ها.

 

 

رستم دستان، ز چاهِ داستان ، دیگر نخواهد خاست

هفت خوان را

هم ،خوان اوّل

خوان هشتم بود.

 

مردم آتش به دست و، رستمان نو به نو را

چاره و اندیشه ای،

دیگر نمی آید به یاد

 

رستمی دیگر بباید با نیایش زآسمان خواست

رستمی بشکوه و نستوه و سترگ

رستمی

افسانه ای

 

هفت خوان را

 رستمی دیگر بباید

رستمی دیگر...

 

  رستمی دیگر بباید

 تا که جادو بشکند

رستمی دیگر بباید

 تا بهاران، بشکفد

رستمی با فَرَّهی، ایزد نشان

رستمی، بس پارسا همواره و،

فرماندهی دادار - داد

رستمی رویینه تن

 رستمی،آهرمنی در هم شکن

  دشمن شکن.

 

رستمی دیگر بباید؛ تا جهان را نو کند .

 

89/1/25

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 

واژه نامه:

 

 یال و کوپال= بر و بازو

یال و کوپال گسترانیدن = عرض اندام کردن- بر و بازو ستبر گردانیدن

مردم آتش به دست= آتش نماد انرژی و نماد ایمان در آخرالزمان.

در روایتی آمده است که نگهداری ایمان در آخرالزمان همانند نگهداری آتش در کف دست است.

مردم آتش به دست = مشعل داران

رستمان نو به نو = نسل اندر نسل؛ فرهیختگان در زمینه های گوناگون

همچنانک... = همچنان که... – به مانند ...

اژدرها = اژدهای جنگ

زَهردودش هم، ببارد زآسمان = باران اسیدی

 خوانِ آن ساعت شنی آسا، که پوشانَد جهان

اندک اندک همچو برفی جاودان = بیابان زایی

خوان = مشکل لاینحل – معضل جهانی – دشواری آسان نشدنی – بیماری سخت درمان

خوان = سفره

درد = بیماری

دزبان = کنایه از گلبول سفید که وظیفه ی تامین ایمنی را در قلعه ی بدن به عهده دارد.

خوانِ  کم دزبان دژان، درهم شکن = بیماری ایدز

شیرین تلخ = دیابت – فزونی یا کمی قند خون در بدن فرد دیابتی گاه منجر به نتایجی تلخ و ناگوار می گردد.

خرچنگ = سرطان

آسیب جگر = هپاتیت

آماسیده = ورم کرده

انبان = کیسه

نی انبان = نوعی ساز بادی

راستش؛ وقتی عکس آدم قحطی زده ی آفریقایی را می بینم با آن دست و پای خیلی لاغر و شکم  متورم؛ ناخودآگاه تصویری از نی انبان در خاطرم نقش می بندد. به راستی؛ چرا اینهمه افراط و تفریط  در جهان است ؟ دیدار برخی از مردم در جهان یاد آور نی انبان و دیدار برخی دیگر یاد آور بوفالو  .چرا باید این گونه باشد؟

  چون نی   انبان ها

 تَهی از سکّه و، از نان و، آب

 کیسه هایی پر ز باد = انبان ها یی مثل نی  توخالی... اما  پر از باد.

 

همچنان

 آبستن بی چیزی و هر پوچ و هیچ

با شکم هایی که آماسیده است از گشنگی = شکم  آدم ها در کشور های قحطی زده از فرط گرسنگی ورم کرده و گویی کما فی السابق؛ آبستن  پدید آوری فقر و ابتذال و نابودی ست.

 هنگامه ی دیو سپید = خوان هفتم رستم در شاهنامه

هنگامه ی دیو سپید = چون بیشتر مواد مخدر سفید رنگ هستند مواد مخدر به دیو سپید تشبیه شده است.

دیو دودآسادَم = دیوی که نفسش شبیه دود است.

افسون دَمِ = جادوگر= چه جادویی بدتر از اینکه انسانی به فطرت، پاک؛ به انسانی دیگرگون  تبدیل شود.

ناگه پدید = اعتیاد بیشتر وقت ها  ناگهانی در افراد شناخته می شود.

پتیاره = بلا

دیو جادو = دیو جادوگر

جادوی سپید = مواد مخدر

همای = پرنده ای استخوان خوار و کمیاب که نماد خوشبختی ست. شماری اندک از این پرنده هم اکنون در ایران می زیند.

بند = زندان

پلشتی = ناپاکی – پلیدی

بد کنشتی ها = بد کرداری ها – رفتارهای ناشایست

رستم = نماد جهان پهلوانی

هم ، خوان اول = همان خوان اول

خوان هشتم = نام شعری از مهدی اخوان ثالث - به چاه افتادن رستم  و  رخش

رستمی دیگر بباید با نیایش زآسمان خواست = اللهم عجل لولیک الفرج

 افسانه ای = بی همتا و شگرف

رستمی افسانه ای = جهان پهلوانی در همه ی ابعاد و صفات انسانی ؛ الهی.

 

 رستمی دیگر بباید

 تا که جادو بشکند = لا اله ...

رستمی دیگر بباید

 تا بهاران، بشکفد = الا الله.

 

فرّه ایزدی = در اینجا فرّه ایزدی به معنای عصمت و کرامتی ست که خداوند به برگزیدگان

پارسایش، پیامبران و امامان(ع) می بخشد و نیز؛ پشتیبانی و کمک ها و اعجازهای خداوندی.

 

رستمی، بس پارسا همواره و، = رستمی که همیشه و همواره، بسیار متقی و پرهیزکار ست و...

فرماندهی دادار – داد = فرماندهی که خداوند اورا به فرماندهی مردم برگزیده ست.

فرماندهی دادار – داد =فرماندهی که عدالتش؛ عدالتی الهی است.

 

 رویینه تن =  گزند ناپذیر

 (در شاهنامه؛ هر چند رستم ببربیان در بر دارد ؛ اسفندیاراست که رویین تن ست.)

 

رستمی دیگر بباید؛ تا جهان را نو کند .= (نظم نوین الهی در جهان)

 






شنیدن و دانلود 

 

 

 

سرستون  بشکسته ای از دو همای

پیش ِپای ِغار ِتاریک اوفتاده،

کُنده ی سنگ ست انگار.

 

تویِ تاریکیِ غارِ چاهسار

در گریزی ناگزیر  از باد و توفان ِشگرف...

 

گوشه ای بگرفته ام

 

ناگهان تاریک شد درگاه ِغار

گوییا شب شد

 وگرخورشید خفت

وه چه دود آسا و تاریک ست...

می بینم...

دیو  بی موی و دُمی بگرفته ره در پیشگاه  

 

کآمد و...

 بر کُنده ی سنگین؛

 نشست.

 

خوان ِچترنگی به روی خاک،

گسترانید،

با سر و دستش، فرا خواندم به پیش.

 

ترس ترسان

پای لرزان

پیش رفتم.

 

مُهره ها برخوانِ چترنگین،

 نهاد

  مهره ها، سیاه.

مهره ها، سپید.

 

من سپیدی را، بجنباندم.

 زان سپس با مهره ای از سنگ خارای سیاه،

بازی آغازید.

 

 

جنگ سختی بود.

مُهره هایم  یک به یک  می سوخت

مات،

 می دیدم،

 کیش نزدیک ست و مات؛

که پیاده م،

جان فشانانه

ماز ناپیدای جادو

 خان ِهفتم،

درنوشت.

خواستم تا مهره ای را برگزینم

ناگهان ؛

یال و دُم زرّینه ام

اسپ ِسپیدم

 جان گرفت و زنده شد

آذرخشی رخش آسا برجهید

دیو ِدودآسا، به جا خشکید.

رخش،

روی پاها شد بلند

با دو دست ِ آذَرَخش

ترس تندیس ِسیاهی

پیکره ی بی یال و دُم را

کوفت

دیو،

تُندر برکشید

از پرتگاهِ آسمان لغزید...

 

من دویدم پای لرزان

لرز لرزان تا لب ِ غار

 

جنگ ِ هولی آسمان در برگرفت.

جنگ ِدیو ِ ابر ِتاریکی و رخش ِآذرخش.

جنگ ِ دیو و رخش.

 

بر نیایش دست بُردم آسمان.

 

ای خداوند...

کو؟

کجاست؟

رستم ِ اژدرکُش ِ دیو افکن ِ شیران شکار،

رستم یاری گر  اسب  درخشنده.

 

جنگ ِ  ناپیدا سرانجام ِ شگرفی بود...

 

***

آه

همچو تندیسی ز سنگ

 چشم بر راهم هنوز

 

جنگ ِ ناپیدا سرانجام ِ سپیدی با سیاهی

چون هماره

آسمان در برگرفتستی هنوز.

 

چشم  بر راهم هنوز...

همگنانی

چشم  بر راهیم

 نوز...

 

25/2/88

مهدی فرزه ( میم مژده رسان)





 چارشنبه سوزی

 

به یاد دوست عزیزم  که معصومانه در رویدادی تلخ  در چهارشنبه ی آخر سال 1386؛ به دیدار خدا رفت.


                                                         متاسفانه، گاهی  سنت های زیبا به مرور زمان بر اثر افراط و تفریط ها به پدیده ای زشت بدل می گردند.


چارشنبه سوزی شوم و پلید

با سیلِ اشک و آهِ آسیب دیدگان

کاشانه سوته ها و؛

انبوهِ سوته گان

در جمعِ ترس خورده ی مردم

فرا رسید

 

پیش از دمیدن خورشید سال نو

ازکاخ تخت جمشید؛

زان بارگاهِ  نوروز

آتش؛ زنو

زبانه کشید

 

انگار

در هر کنار

پری از بال ِ اهرمن

آتش فکنده اند

کاینسان

در پایکوبی پر انفجار او

با دستهای شعله فروز جهنمی

این خیل مسخیان

رقصیده اند...

ونبوه آدمک

در سور  شوم او

مستانه رقص را به تماشا ستاده اند...

 

هشدار!

بار دگر ؛ سکندر

در کاخ جم

آتش فگنده است

جشن کتاب سوزان

امشب

ازنو ؛ به پا شده ست

 

هشدار !

کنج و پناه و سنگر ؛ جویید مرد و زن

شهر قشنگم اکنون

در چنگ اهرمن

چون مرغ نیم کُشته

پرو بال می زند

 

هشدار مردمان!

چارشنبه سوزی شوم

از ره رسیده است

 

 

یادش به خیر باد

چارشنبه سوری پیشینیان ما

با هفت بُته ، آتش کوچک به دشتها

یا در حیاط ها

هریک

همتای بوته ی ، گل سوری

یادش به فرّخی

 

 

مردم

چونان سیاوُشان

زآتش گذشته اند

وآوایشان به شادی

در هرکران

پیچیده است

: زردی روی من ز تو

سرخی شاد تو تابد ز روی من

ای آتش...

 

یادش خجسته باد.

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)


 

واژه نامه

 

سوته = سوخته

مسخ = دگرگونی و تغییر شکل از زیبا و پسندیده به زشت و ناپسند

مسخیان = مسخ کنندگانی که سنت های زیبا را  به پدیده هایی ناهنجار و ناپسند ، مسخ کنند._

کتاب = نماد فرهنگ

همتا = هم اندازه

گل سوری = گل سرخ

سور = مهمانی – جشن

کاخ جم =  تخت جمشید


 


با همه سرخ و بنفش و زرد

سرو یلدا را بیآذینید

چون درفش کاویان

 

اختری خورشید وش را

به یاد کیش مهر

بر فراز سرو بنشانید



گرد هم آیید

همچنان شهنامه خوانان

 دست افشان

 پای کوبان

نقلی از شهنامه بر خوانید

 

بهر هر یلدایی شب زنده دار امشب

فالی از حافظ بگیرید

 

پاس دارید

جشن فرهنگ هزاران ساله را

جشن یلدا را

 

 




 

 

یلدا شب قدر شاهنامه ست

یلدا شب حافظ و تفال

بر خوان انار  و هندوانه ست


 


ای  سرو  بلند شام یلدا

در محفل پیرهای برنا

خورشید کی از تو تابد آیا؟

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)


 

 

 

 

"دو دوتا ؛ ده تا."

 



آهای زکی!

 

 

"چرا زکی ؛ پ چن تا؟؟"

 



چاهارتا.

 

 

"چرا چارتا ؟

چرا چارتا ؟

 

هم دو تا  دو ؛ دال دارن ؛

هم  خود  ده ؛  دال داره ."

 

 

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

 

 


آهای آقا! آهای خانم! دو دو تا چاهارتاس.

 


"فو تی نا ؛

 فو تی نا."

 


  آقای عزیز ؛ خانم عزیز ؛ پ چن تاس؟؟

 


"هر   چن چن تا ؛ هف الش تاس."


"هر   چن چن تا ؛ هش الف تاس."

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)





السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع) و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین



درآن آیینه خانه ی
کعبه کعبه
سبز
کران تا بیکرانه
آیه آیه
رمز
در آن آیینه خانه ی چشمه ی خورشید
که هفتاد و دو اسماعیل و ابراهیم ؛ جان دادند یحیی وار
بنگر.

فرازِ گودی محراب
به هم زنجیریان ِ آز و نادانی
به رَجمِ روشنایی همچنان سرگرم بودند
و آتش در میان خیمه ی آفاق
گُر می زد
دریغا
نه سرد آمد نه سالم
آتش نمرودیان دیگر
که ناگاهان
ز ژرف دره ی محراب
مهری روشنایی بخش صدها صد هزاران شید
تابید.


و هاجر های سرگردان
به سعی از کربلا تا شام
روان بودند در خاروخس و در آتش و دود
در آن آیینه خانه ی ؛ کعبه آسا
بنگر!
نه از زمزم نشان بود
نه می آمد سروش آسمان با گوسپندی فَرَّهی اومند
نه می جوشید
کنار پای زخم آجین تشنه کودکان خستگان
زمین خشک سان دیگر.

بنگر!


و از خود باز پرس آن دَم

زمین آیا تَهی می گردد از آرش ؟
نه!
هرگز
که هفتاد و دو ؛ افزون از شمارش ؛
آرش ؛
از راه پرستش سوی ؛ می آیند
و از کوهی که اژدرها به غارش بسته در بند است
بالا می روند و بر چکادش
تیر آتش پر رها سازند...

رها سازند...

رها سازند آیین را ز هر بندی؛ ز هر مرزی
که باشد آشکارا
یا که پنهانی
سهی آیینه های کعبه آسا
سهی آیینه های سرو بالا


و  این معجز
همان فرجامِ دیر انجامِ آیین خواهی آن نازنینان ست
که چونان چشمه ی زمزم
ویا چونان سروش آسمان ، با گوسپندی فَرَهی اومند
ویا چون آتشی گلشن
زاوج آسمان زی ساحت پاک ِ فرا انسان فرود آید...

فرا انسان شدن فرجام انسان ست.

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)




خدایا

 این خاربته

 این  گَوَن

 کجا و کی ریشه کن شده ست و بر باد رفته است

 

  که همچنان

 سرنگون و سرگردان

 به سیل باد می رود به ناکجا...

 خدا...


 

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)


توضیح این که "تعلیق" ؛ زبان حال و حدیث نفس بشریتی ؛ هبوطی و سرگردان ست.

قرآن نورانی


هلا

 آی

 خواب اندیشان و جادویاورانم ؛ پیش.

 

بگوییدم اگر خوابم

اگر جادو

 

دو دیوار آب و...

 راه بس فراخی در میان

 بلنداشان دو کوه آب

پر از ماهی ددان

 

بگوییدم چه خواب ست این؟

بگوییدم اگر جادو؟

 

و جادویان به خاک افتاده اند و خواب اندیشان.

 

فرود آمد ز گردونه

به خاک افتاد

فرعونی که دید آن معجزه

ستایش ها و پوزش ها به سوی آسمان سر داد گریان...

 

 دو دریا آب ؛

 پوشانید پل را 

 

 


چه می شد گر چنین می شد

  نشد اما

تدبّر نیست در آیات اینان را

 

خوشی های فراوان وا نهادند

برای مردمی دیگر.

 


"گشاده راه بگذارید با آنان

که می آیند از پی تان

که مرگ ارزانیان در آب؛

 اینانند."

 

نه گریان آسمان و...

نه زمین و...

نه درنگی بود.

 

 

انگاری

 نبودند هیچ؛

هرگز.

 

تدبّر کن در آیات

مهدی فر زه.

 

 آیات = آیه ها - آفرینش ها - معجزات - فرستادگان الهی

خواب اندیش = خوابگزار - معبر

 

به خدای کعبه ، رستگار شدم

 

"چنان ضربتی زد به شمشیر، مرد

که  "در سجده" افتاد و شمشیر رفت"

ز افغان عرش و ، ز لرز زمین

به فزت و رب... کعبه درهم شکست

مهدی فر زه

در سجده = سجده گذار

به فزت و رب ... = سوگند به "فزت و رب الکعبه" که علی(ع) پس از ضربت خوردن، گفت  

کعبه = ارکان الهدی


آنگاه پس از "امید"




( شنیدن و دانلود ) 


ای صلابت ؛ در کلامت تش فشان

ای آتشین پیغام ؛ نقال

ای امیدِ ناامید

ناامیدِ ناامیدان، ای نکو

این "طلایی مخمل آوایان ِ بی دردان"

این نکوهیده پریشانگویکان را

 واگذار و درگذر.

ای مُرصّع چامه هایت

یادگار از واژگان ِ دیر و آینده

ایدر و آنک به هر جایی سخن از تُست

ای نگارین شعر تو ، تاریخ

"آخر شهنامه" ات تلخین شرنگی بود

در کام شهان بی شک.

  

واژه پردازا

ای"زمستانت" هراس از مهر وکین و ؛ سایه و ؛ روشن

ای تو در زندان شعر و رنج خود محبوس

بار دیگر "زین اوستا" با من شوریده از سر کن

تشنگان شعر نابت را مبر از یاد

بشکفان آن "دوزخ سرد" و

زمین را از "بهاری تازه" دیگر کن

 

ای "هدایت" گونه ، نومید

ای امید،

 پرده دیگر کن.


 

مهدی فرزه (میم مژده رسان)





یا کریم





(اینجا بشنوید و دانلود کنید. ) 



کوکوجان!

کوکوت ، کو ؟  کوکو

کوکوجان!

- : " کوکو  کو؟  کوکو "


 

 

همشاخه ها به سوگ رها کرده ...

رفته اند

آن یاکریم ِ جُفت - مُرده را...

 

شاید

 تنهایی برایش بهترست

شاید به سوگش

زین سان

 با اوهمدلی کرده اند

شاید هم

با این روش

از مرگ و بد شگونی

پَرهیخته اند، بگریخته.

 

از چند و چون

تنها خداست، که می داند...

 

کوکو

امّا چرا تو باز به این شاخه آمدی ماندی

شاید به یاد ِ یار گرانمایه، آمدی ماندی

شاید هنوز چشم به راهی  که در رسد

باور نکرده  مردن ِ جانانه، آمدی ماندی

 

کوکوجان

غم به دل راه مده

هر زنده می میرد

 

کوکو

 

تنها خداست که می ماند

تنها خداست که می ماند



 

مهدی فرزه ( میم . مژده رسان)


دزفول





شعر و دکلمه از مهدی فر زه

(اینجا بشنوید و دانلود کنید.)

 

با نگاهی چو تیرِ آتش پر

دژ پل، از روی تپّه می نگرد

رهگذار ِسپاه ِ ایرانی؛

آسیاهای رودی و؛ پل را

 

این شگفتی سرای ِشهرآذین

آتشین سبزه وار ِ گوهرخیز

دژ پل ست!

 

شهری از خُرّمی، ردای ِ سبزه قبا.

ظرف آبی خنک، گوارنده

سایه ی بید گونه ای سرسبز

ژرف ِ یک دوزخ

آتش ِسوزان.

 

رود بند ِ دزش

شگرف و پهناور

چون دژ ِ دیگری، ز دیگرسوی

نگران سوی ِ رود می نگرد.

وز کنارِ بسی کَد ِ زیبا

رود آرام می رود در شهر.

 

در زمستان و دربهاران نیز؛

بهار؛ نارنج؛ خوست؛

باستان شهرِ خُرّم و فرخ ؛

این بهشت در آتش؛

دزفول.

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

 

 

واژه نامه :

 

شگفتی سرا = موزه

شهر = کشور (شهر ایران - ایرانشهر)

شهر آذین = زینت  کشور

سبزه وار = واحه - یاد آور نام شهری باستانی در خراسان

سبزه قبا =  برادر امام رضا(ع) معروف به سبز قبا - یاد آور نام پرنده ای سبز رنگ

 گوهر خیز = پر نعمت

رود بند = سد  -  نام امام زاده ای صاحب کرامت

کد =  خانه (در واژه های کدخدا و کدبانو هنوز هم این کلمه دیده می شود) - نوعی پلاژ باستانی که در بلندی های اطراف رود دز  کنده اند و هم اکنون نیز از آن بهره برداری می شود.

بید گونه = اشاره است به اکالیپتوس ؛ که  درختی ست شبیه به درخت بید.

 

 

 

روز قدس روز اسلام است. (امام خمینی)

 

 

...و کژدم اژدها خرچنگِ رنگارنگ

چو ابری از ملخ ها ، مورها ، زنبورها

و یا چون کهکشانی موریانه

به هر سو می پرید و می جهید و می خزید

به هر در می زد و یک در ازین همسایگان بر وی نمی شد باز

 

تنوره می کشید و دود می کرد...

 

به ژرفِ خانه ی زیتونی ما

کژدم اژدرچنگ

فرود آمد زچاهِ دودکش

نه از در

نه  ز دیوار و...

نه از روزن

 

درون خانه ی زیتونی ما

همان خانه ی کهن

همان خانه ی نیا اندر نیا آباد

تنوره های آتش می زد او هر سو

به آتش می زد او هر چیز و ناچیزی که می دید

و این همسایگان

اورا فرود آرنده ی جاوید ورجاوندِ پاک آتش

انگاشته

و خانه ی باستانگانمان ،

آتشکده ی فرمند.

 

سرک ها می کشند از بام و از دیوار

به این آتشکده ی اژدر

به این اژدرکده ی آتش

همانا باز هم ...

آیا چه چاره؟

 

نه تنها دست یاری سوی ما هرگز نمی یازند، اینان

نه تنها سنگ یا ریگی به سوی اژدها هرگز نمی پاشند، اینان

که گاهی دست و گاهی پای ما گیرند و گویند

که این فرجامِ ورجاوندِ پایانِ جهان باشد

 

و از ما نیز می خواهند

دخیلی بر دُم و چنگش کنیم آذین

دخیلی تا نیازی زآن نیاز آران برآرَد نیز

اگر چه خانه مان در آتش و  بر باد .

 

فریاد...

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 

واژه نامه و توضیحات :

 

کنعان دژ = فلسطین

رنگارنگ = دارای نژاد هایی به رنگهای گوناگون

کژدم اژدها خرچنگ -  کژدم اژدر چنگ = موجودی خیالی مرکب از هر سه موجود

چاهِ دودکش = کنایه از محل ارسال هدایای پاپا نوئل که نماد مسیحیت است.

روزن = پنجره

دست یازیدن = دست دراز کردن

خانه ی کهن = بیت عتیق

هر گاه زیر" ه" علامت زیر خط گذاشتم "ه" خوانده نمی شود ولی "ی" کسره می گیرد مثلا همان خانه ی کهن که  به این صورت خوانده شود : همان خا نِی کهن یا مثلا  آتشکده ی فرمند که خوانده می شود  آتشکدِ ی فرمند

نه تنها سنگ یا ریگی به سوی اژدها هرگز نمی پاشند، اینان = می توانستم بنویسم : ...هرگز نمی بارند ، اینان  اما ترجیح دادم از فعل "نمی پاشند" استفاده کنم.

جاوید ورجاوند = همیشه مقدس

اژدر = اژدها

باستانگان = باستانی

فرجام = عاقبت

ورجاوند = مقدس

پایانِ جهان = آخر الّزمان

نیاز آران = نیاز آوران – کسانی که نیاز و حاجت خود را به دیگران  بیان می کنند

 

==============================================

پایداری

 

یک روز داشتم برنامه ی خبری سیما را نگاه می کردم ؛ نشان می داد که فلسطینیان ؛ بلوک های سیمانی خانه های ویران را ؛ می کوبند تا  سیمان را بازیافت کنند.

 

 

 

 

 

آنان

 

با خاکسترِ آشیانه هاشان

 

با درهم شکسته ی کاشانه هاشان

 

با به هم پیچیده ی

 

آسمانه هاشان

 

با تاب برداشته ها ی

 

آستانه هاشان

 

خانه هاشان را

 

دوباره می سازند.

 

 

 

آنان

 

درفش ژنده ی پیروزی را

 

دوباره بر می افرازند.

 

 

 

حتی پس از هزاران بار

 

حتی پس از هزاره ها ...

 

آنان

 

کشورشان را دوباره می سازند.

 

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 

 

 

واژه نامه

 

 

 

آسمانه = سقف

آستانه = چارچوب ؛ درگاه

ژنده = مندرس

 

 

(((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))

 

 

سه گانی های ضد صهیونی

 

 

بر سر کنعانی مطرود

تاجی از خار نهاده اند
تاجی از سیم  ِ اختر ِ داوود
 
 


 ==================================
بر زخم های تازیانه ی مردان ِبسته دست
بنشسته است ؛ مگسهای شش پرِ سمجی
راهی بجز کشتن نیست ؛ آیا هست ؟



On whip wounds of tied men
importunate six wing flies have sat
there is not any way except killing    is there?

 ====================================
 
 
بر بیرق ِ نحس ؛ نقش بسته
عکس دو مگس ؛ که عکس ِهم
بر روی یکی ؛ یکی دگر بنشسته
 
  
 
 
آنان که کنامی از فناوری دارند
چون دود به هر دمی ، بلرزند
آنان آدم نه  -  آدمک نما یانند
 
  
 

پرندگان در قفس؛ جوجه ها نهند
بو که روزی؛ قفس درهم شکنند
بو  که روزی؛ دوباره پر بکشند.
 
مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 

 


واژه نامه :
 
سیم  اختر داوود = سیم خارداری که خار هایش به شکل ستاره ی داوود باشد.
آدمک نما =  شبه ربات

 

========================================================

Palestinian

 


They have put a cage on my nest...

Oh my little chicks
It s not a cage
IT S A NEST

Mehdi Farzeh

 


فلسطینی



آشیانم
در قفس بگرفته اند...

جوجه گانم
این قفس نیست.
آشیانه ست.

مهدی فر زه

========================================================

 

رهایی


آنگاه که خداوند
پرستشگران را رها شده خواهد
کشتی بر خشکی
و مردم در دریا
راه پیمایند
به سوی سپیده دمان
پس وای بر غرق شونده گان
هم آنان که غرق شوند
غرق شدنی

مهدی فرزه


 

THE WANDERING PALESTINIAN , oh dears

Is inside the oven of human burners

Where are looking the world eye sighters

Where is the anger of world care takers

By Iranian poet : Mehdi Farzeh

 

ترجمه:


فلسطینی سرگردان

در کوره ی آدم سوزان

کو چشم جهان بینان؟

کو خشم جهانبانان؟

 

مهدی فرزه

 

 

 

شاخه و ریشه؛ یا پری در نوک

دو پرنده به شاخه می آیند

شاخه ها هم در آزمون و خطا

هی می افتند؛ تا یکی بندند

 

آزمون و خطای لانه سازی شان

می کند آشیانه شان ستوار

آزمون و خطا نیاز انسان است

تا کند زندگانی اش هشیار

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

واژه نامه:

 

سُتوار = سُت وار = استوار







خواهانی"

 


 

 

او اگر بخواهد آتش هسته ها را

گلستانی بهاری کند ؛ چه در خورشید ؛ چه در زمین

او اگر بخواهد مرغان آهنین را

به کوه  بکوبد

 

او اگر بخواهد

آب را خون می کند

او اگر بخواهد زمین را

وارونه می گرداند

 

کو آنکه خواهان اوست چه  بر صلیب ؛ چه  در اوج آسمان

کو آنکه خواهان اوست چه  بر نی ؛ چه  بر باد  راهوار

کو آنکه خواهان اوست

 

او اگر بخواهد

از گورها مردانی با شمشیر های آخته

برآرد

او اگر بخواهد سپاهی آتشین را

در دره ای فرو گیرد

او اگر بخواهد

سفره ای بهشتی بگسترد که هر چه از آن خورند و بیاشامند

پایان نپذیرد

او اگر بخواهد چشمه و شیر شتر

از تخته سنگ برآرد

 

کو آنکه خواهان اوست چه  بر نی ؛ چه  بر باد راهوار

کو آنکه خواهان اوست چه  بر صلیب ؛ چه  در اوج آسمان

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)




یک روز داشتم برنامه ی خبری سیما را نگاه می کردم ؛ نشان می داد که فلسطینیان ؛ بلوک های سیمانی خانه های ویران را ؛ می کوبند تا  سیمان را بازیافت کنند.

 

 

آنان

با خاکسترِ آشیانه هاشان

با درهم شکسته ی کاشانه هاشان

با به هم پیچیده ی

 آسمانه هاشان

با تاب برداشته ها ی

 آستانه هاشان

خانه هاشان را

دوباره می سازند.

 

آنان

درفش ژنده ی پیروزی را

دوباره بر می افرازند.

 

حتی پس از هزاران بار

حتی پس از هزاره ها ...

آنان

کشورشان را دوباره می سازند.

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 

واژه نامه

 

آسمانه = سقف

آستانه = چارچوب ؛ درگاه

ژنده = مندرس


پایان ده ستم روزگار می آید

روشنگر هدف کردگار می آید

"می آید او ؛

که آمده باشد..."

نگار می آید



مهدی فر زه

 

 

چشمه ساری از سراب

در سیاهی زار.

خدا؛ کی روید آفتاب؟

 

 

 

پنجه های زرین ِ چنار

بر نوک شاخه ها تکان می خورد

 واپسین یادگار بهار

 

 

 

 

آسمان ِ لاژورد

شنبه ؛ یکشنبه...

پیرهن پوشد

 

 

 

 

بی رنگ ِ رنگ رنگ

دریای  نور

سر زد ز کوهِ سنگ

 

 

 

 

پرنده ای سرسبز به درّه ای کبود

ازین سوی درّه تا به دیگر سوی

 پر به پرواز گشود

 

مهدی فر زه (میم.مژده رسان)

 

 

واژه نامه

 

سیاهی زار = ظلمات


تظار


چه  اژدرهای ِ زهرآگین ِ تش باری

که  ره بر رود ها بسته ست...

دریغ  اما  نه کین خواهی پدید آید  نه سرداری

 

 مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

 

واژه نامه

اژدرها = نماد استعمار جهانی

کینخواه = منتقم 

سردار= سرداران عصر ظهور؛ شعیب بن صالح و همانندان وی





گر نبودی روز عاشورام

گر نبودی جوشش خون و پیام

الاسلام          ؛       السلام




مژده ی پیروزی اسلام

مژده ای شیرین بود ؛ هرچند...

   صحنه ی تلخی ست عاشورام.


 

مهدی فر زه (میممژده رسان)






یک ترانه؛ در قالب سه گانی پیوسته

تقدیم به مردم به خون کشیده ی اسلام خواه

 در کشورهای فلسطین؛ لیبی؛  بحرین؛ تونس و  یمن...



 

ترانه ی بهار

 

وختی که شکوفه ها می ریزه

با خودم می گم

باهار ؛ یه جورایی پاییزه

 

خوبی خوبه ؛ ولی بدی چه بده

نازنین؛ مهربون غمگینم

غم به دل راه  نده

 

با اینکه شکوفه ها می ریزن

باز  اول تابستون

میوه ها از درختا ؛ لبریزن

 

میوه ها از درختا لبریزن



1/01/90

مهدی فر زه (میم ‍ مژده رسان)


درپس پنجره های گریان

شمع ها افسردند

سوسوزنان، پت پت کنان


مهدی فر زه



یر زنجیری


شیر در زنجیر من ؛ آیا قفس خواهد شکست

یا به عیش یاکریمانش ؛ بباید برد رشک ؟

چیست تقدیرش خداوندا؛ ز هر دستی که هست ؟


مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

================================


hemiparesis


Will my chained lion break his cage someday

Or he will feel jealousy when watching ring doves lives

0 my God   what is his destiny anyway


Mehdi farzeh





بر سر کنعانی مطرود 

تاجی از خار نهاده اند
تاجی از سیم  ِ اختر ِ داوود
 
 


 ==================================
بر زخم های تازیانه ی مردان ِبسته دست
بنشسته است ؛ مگسهای شش پرِ سمجی
راهی بجز کشتن نیست ؛ آیا هست ؟



On whip wounds of tied men
importunate six wing flies have sat
there is not any way except killing    is there?

 ====================================
 
 
بر بیرق ِ نحس ؛ نقش بسته
عکس دو مگس ؛ که عکس ِهم
بر روی یکی ؛ یکی دگر بنشسته
 
  
 
 
آنان که کنامی از فناوری دارند
چون دود به هر دمی ، بلرزند
آنان آدم نه  -  آدمک نما یانند
 
  
 
 
پرندگان در قفس جوجه ها ؛ نهند
تا روزی یا قفس درهم شکند
یا که آن را به آسمان ببرند
 
 
مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

واژه نامه :
 
سیم  اختر داوود = سیم خارداری که خار هایش به شکل ستاره ی داوود باشد.
آدمک نما =  شبه ربات

 

نارون ها که تهی ست

قفس برگ چناران شد

جای مرغان چه تهی ست

 

پله های جویبار

در خزانی ِبهار

شد شکوفه زار

 

پنجه های زرین ِ چنار

بر نوک شاخه ها تکان می خورد

 واپسین یادگار بهار

 

 

پنجه های رنگ رنگ

در کنار چشمه می شویند

لکّه از پیراهن ِابر ِ قشنگ

 

 

باربد های چنگی باران

بردرختان نشسته بنوازند

خسروانی سرود ِ بی پایان

 

آسمان ِ لاژورد

شنبه یکشنبه...

پیرهن پوشد

 


چون آشیانه ای فرو ریخته

شاخه های بریده بریده

در چنار برهنه آویخته

 


گلهای سپیدِ  بی ساق

برموج نسیم جنبید

مانند ستارگان ِ برآب

 

 

آفتاب بیمار بود

گاه دیدگان می بست

گاه دیده می گشود

 

 

پاجوش ِچناران

ازباد ِخزان

شد لانه ی برگان

 

 

برگها با نسیم خزان

پنجه در پنجه می دوند

ازمیان ِفتادگان ، فتان برگان

 

 

چون ابرهای سپید آیا

زاینده و زنده می کند او

باغ ِ گل ِ مریم را

 

 

خورشید ز لای ابر پاره

آهسته گذر ، گهی نگه می کرد

جنگل شده زو ؛ گاه روشن ، گاه تیره

 

 

داس ِ پرتو ِ خودرو

ساقه های باران را

می کند ، دم ، به دم ، درو

 

 

اژدرچنار همهمه می کرد و پوست می انداخت

خورشید شعله ورشده بود از دهان او

وز شعله ، ابرهای ِ پُر از پنجه ؛ می گداخت

 

 

شاخه ها از شکوفه برفینه ست

همچو پروانه ی سپید و زیبا یی

یک شکوفه به روی گل بنشست

 

 

بوته ها و پاجوشان

در اداره ی خزان

شد برگ پاره دان

 

 

 

دراین شکوفه ریز

خورشید تابد و بارد

باران ریز ریز

 

 

پنجه پنجه برگ باران نوک زده

در چناران خزان آباد

چنگ ها بر چنگ باران ها زده

 

 

برگان پا به بند

بر شاخه های لخت

گویی پرندگانند

 

 

یک رشته آشیانه ی ویرانه ی کلاغ

بر یک ردیف چنارِ تهی ز برگ..

زیباست باغ و راغ !.

 

گوئیا لانه ی کلاغان است

پشته هایی ز برگ خزان

که سکنجی شاخه ها را بست

 

 

برشاخه های کاج ِ بلندی ، تهی و سیاه

کز کرده اند ، پرنده های  زغالی

مبهوت ِ چهر ِ ماه

 

 

ابرها بر زمین خزیده ؛ می رفتند

راه ؛ گه آشکار و گه پنهان

دیدگان ، راه را نمی دیدند

 

 

بید از سرما می لرزید

ابر، تن پوشی از مِه

بر تن او پوشید

 

 

خانه ها آرامند و باسامان

هرچند ، باد وباغ

آشفته اند ، پاییزان

 

 

شب چارشنبه سوری ، ماهتاب

پشت ابری فالگوش ستاده بود

رهگذران را سخن ازروزبود و، آفتاب

 

 

زنبور و پروانه

زین بوته به آن بوته

 دیوانه ی پیمانه

 

 

شاخه ها کنار خیابان ها ، انباشته شده

شهر ها ، رنگ و جارو و شسته شده

مژده مژده ، زمستان ؛ زیبای خفته شده

 

 

برشکوفه، به مَثل

چکّه ای زر بود

زنبور عسل

 

 

مانند آتشی که به خاکسترش نشست

چارشنبه سوری ِ پیشینیان ما ، افسرد

جز سوگ و انفجار، زین سور، برنخاست

 

گُل بِهی و یاسِ زرد.

رستخیز ِ شکوفه ها

مژده ی بهار آورد.

 

 

خضری به ابَرسیاهی زار

بهارِ کبک پویه را

می نگارد   بارها  بار

 

 

از خاکسار و کوهسار

جوشیده چشمه سار.

گریان شده بهار.

 

 

از تندی رگبار

گلهای نو بهار

نگونند و خاکسار

 

 

ای بهاران پر ترانه

برخاکسار سرایید

رنگین کمان ِ دوگانه

 

 

باران به تازیانه بسته مِه آلوده راه را

خودرو چو قو، دسته به دسته ، دوان شده

بر آبراه مِهگون، که فروبرده راه را

 

 

دایره های تو در تو

می زند به همدگر پهلو

روی برکه ها، همه سو

 

 

نارون های تهی- انبوه

ازچکاچاکِ گنجشکها

آکنده شده ست بشکوه

 

 

 

گوی ِبزرگ ِسبز، نهانگاه ِ مرغکان

آن لایه لایه نارون آن ، تو به تو درخت

استاده برستون کوته و گسترده سایبان

 

 

پُر های و هو ز نغمه ی شاداب مرغکان

جُنگی ز چند گوی بزرگ و به سبزه رنگ

استاده برستونِ کوته و گسترده سایبان

 

 

هرچند،  بیدِ مجنونِ گریان ،

با باد رَوَد ؛ آرام آرام . . .

درختانند ، مجنون و ، پریشان .

 

 

فَرزِه هم رویشی لبِ جوبار

فرزه هم، سین ِ هفت سین جهان

فرزه مژده رسانِ فصل بهار

 

 

باغچه ی بهار

فرودگاهِ  پروانه هاست

یا بنفشه زار؟

 

 

مهدی فر زه (میم . مزده رسان)




قرآن دانای خواندنی ست.

تاریکتر از نادانی

مانا ظلماتی نیست.

 

 

چشمه ساری از سراب

درسیاهی زار...

خدا ! کی روید آفتاب؟

 

 

قهقهه ی آتش ِ گیسوفشان

از ته ِ دوزخ به هوا شد که هان

باز بخواهم که خورم مردمان

 

 

از آتش ِ شب رنگ ، که چون کوه ِ تش افشان

افروخت شب ِ تار ، گذر کرد سیاووش

سرزنده و زنده ست سیاووش ؛ با فرَه ِ یزدان

 

 

چون ابرهای سپید آیا

زاینده و زنده می کند او

باغ ِ گل ِ مریم را

 

 

نهنگ ِ آتش سوزی و انفجار

شهرِ درتاریکی را ، فرو بُرد

خوشا دعای یونس و فانوس ِانتظار

 

 

 

کاش ما را آن قلم بود

که خدا به آن بنازد

قلمی فرقانی ، قلمی حزن آلود

 

 

 

با چراغ ِ فرقانی ، در آینه ی نماز؛ زیستنی باید

بر بُراق ِ سجده ، به معراج ِعشق ؛ رفتنی باید   

هم ازاینسان دلا ؛ به کمال ِجمیل ؛ پیوستنی باید

 

 

 

به دوزخ درّه ای، از آدم وسنگ

برآمد بانگ : کوکو... شادی ِ شوم

بَده... بَد بَد... هرآنچ آمد فراچنگ

 

 

 

مثل پروانه های سرگردان

همه از خواب ژرف برخیزند

همچومستان  تلو تلو خواران

 

 

 

عصر ما عصر ده رویی وگنه خواهی ست

عصر ما عصر گوشی و موشی

عصر ما عصر چشم در راهی ست

 

 

 

 

اعجاز خدا، همین قَدَرهست

سازد چو تویی، ز هر دوتان

امّا نه تویی، نه او؛ یکدگر(یک ، دگر) هست

 

 

خضری به ابَرسیاهی زار

بهارِ کبک پویه را

می نگارد   بارها  بار

 

 

 

 

در جنگل رکوع – های به هم پیوسته

چون گنبدی - تو به سجده فرو شوی

معراج و اوج ِعشق را ، شده گلدسته

 

 

 

 

هرچند ، شب از شب افزاید

یک شب ؛ سپیده دم

از نردبان نور، فرود آید

 

 

 

 

آسمان – سقفی گُدازان

کوه - تپّه های ماسه بادی

ای دریغ ، آیا چه افتاده ست ؟ هان ؟

 

 

 

همچو آدم  ز دَم آمد عیسا

او که دَم یافت دَمی داد به گِل

کان پرنده بپرید از دَمِ جانان به هوا

 

 

 

 

آنچه دادی و ندادی ، داد ست

هر گرفتار به بند تو ، ز بند آزاد ست

همه ویرانی و آباد ، همه برباد ست

 

 

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)







 

 

 

 

پیش شمع و آینه ؛

 قرآن.

دود عود و

 کندر و اسپند

تخم مرغ رنگی و آیینه ای روشن. 

 

نقل و شیرینی

میوه و آجیل. 

 

 سین را  بگو

 هرچند باری که می خواهد بیآید

درجای جای واژه ها

 هرجا که می خواهد نشیند

کز میان آن همه سین

 هفت سینی برگزیده

 چیده ام. 

 

سیب سرخ و سبزه

سبزی خوردن و سنگک

نرگس وسین ِری و

 سنبل و یاس و سمنو.

  

خُرّمی و فرخی را!

هفت سینم بهترست

هفت سین و، خوان ِ نوروز و بهارم دیگر ست. 

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 شعر و دکلمه از مهدی فر زه 

 

 

مانند پرنده ای گرفتار

سرگشته

میان بوته ی خار

قهری و نمی کنی تو دیدار

هرچند ،

 با آشتی ام تو قهری

با قهر تو ، آشتی هستم

ای خوب ، که مهربان شهری

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)






 

 

 


ای پرتو نورافشان ، بی حد و نهایت ، تو
تاریکی هر نوری ، روشن کنی از پرتو
ای سایه ی ذات تو ، هرنور که خود  دانی
خورشید تویی جانان ، باقی همه ماه نو 



من غیر تو ای جانان ، جانانه نمی خواهم

پروانه ی این شمعم ، بیگانه نمی خواهم
پیمان شکنم  ار من ، پیمانه طلب دارم
پیمانه شکن هستم ، پیمانه نمی خواهم


 

 ازعشق تو می گویم ، فرمان تو می جویم
یاری بنما یاربّ ، رضوان تو می جویم
من راه نمی دانم ، توراهنمایی کن
پیمانه شکن هستم ، پیمان تو می جویم  

 


مهدی فر زه (میم . مژده رسان

گلدان ِ پژمرده




مُرده و افسرده ، زیبا نیست آنسان

پرنده، نه گل ، نه اسباب بازی ست

پرنده را در گلدان ِخانه ات منشان

 

پرنده یار باش، پرنده باز نه ای جانان

در قفسی به بزرگی آزادی ، بخرام

زیبا تر قفسی برای زیستن در آن




مهدی فر زه ( میم . مژده رسان)