مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

پیرانه سر

K

 دکلمه از : محسن مهدی بهشت

 

 

عصایم شد چلیپا روی دوشم

مسیحا وش کشم آن را و کوشم

که  از نا مهربانی ها ننالم

...شرنگی از شکیبایی بنوشم

 

عصایم را شکستند و، شکستند

به زیر پا فکندند و ، برفتند

چه سازم زین سپس آیا ، خدایا

عصا بشکسته ماندن تا کی و چند

 

عصایم شد چلیپایی شکسته

چلیپایی به دست و پای ، بسته

گره اندر گره دارد همه کور

چگونه وا کنم با دست خسته

 

عصای عهد پیری ام پسر بود

ز هر بیشی برایم بیشتر بود

ز تقدیرم گریزی نیست زیرا

ز هر پیشی به پیشم پیش تر بود

 

خدایا گوشه ی چشمی به ما کن

به درد بی دوای ما دوا کن

نمی گیرد دعای ما دگر هیچ

خداوندا برای ما دعا کن

 

دعا کن تا دعای ما بگیرد

گل نو پایم  از نو  پا بگیرد

هراسم گربه ای درنده  و  شوم

به ناگه  یاکریمم  را بگیرد...


مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

ای کاش همه ؛ در هنگام رانندگی ضمن رعایت موارد ایمنی ؛ دقت و احتیاط می کردند تا هیچکس به علت سوانح رانندگی ؛ دچار ناتوانی نمی شد.

 

1388/10/21

منظومه های حماسی "چترنگ نامه" و "هفت خوان نامه"



 منظومه ی حماسی   "چترنگ نامه"



شنیدن و دانلود



چترنگ نامه  در  آپارات

 

سرستون  بشکسته ای از دو همای

پیش ِپای ِغار ِتاریک اوفتاده،

کُنده ی سنگ ست انگار.

 

تویِ تاریکیِ غارِ چاهسار

در گریزی ناگزیر  از باد و توفان ِشگرف...

 

گوشه ای بگرفته ام

 

ناگهان تاریک شد درگاه ِغار

گوییا شب شد

 وگرخورشید خفت

وه چه دود آسا و تاریک ست...

می بینم...

دیو  بی موی و دُمی بگرفته ره در پیشگاه  

 

کآمد و...

 بر کُنده ی سنگین؛

 نشست.

 

خوان ِچترنگی به روی خاک،

گسترانید،

با سر و دستش، فرا خواندم به پیش.

 

ترس ترسان

پای لرزان

پیش رفتم.

 

مُهره ها برخوانِ چترنگین،

 نهاد

  مهره ها، سیاه.

مهره ها، سپید.

 

من سپیدی را، بجنباندم.

 زان سپس با مهره ای از سنگ خارای سیاه،

بازی آغازید.

 

 

جنگ سختی بود.

مُهره هایم  یک به یک  می سوخت

مات،

 می دیدم،

 کیش نزدیک ست و مات؛

که پیاده م،

جان فشانانه

ماز ناپیدای جادو

 خان ِهفتم،

درنوشت.

خواستم تا مهره ای را برگزینم

ناگهان ؛

یال و دُم زرّینه ام

اسپ ِسپیدم

 جان گرفت و زنده شد

آذرخشی رخش آسا برجهید

دیو ِدودآسا، به جا خشکید.

رخش،

روی پاها شد بلند

با دو دست ِ آذَرَخش

ترس تندیس ِسیاهی

پیکره ی بی یال و دُم را

کوفت

دیو،

تُندر برکشید

از پرتگاهِ آسمان لغزید...

 

من دویدم پای لرزان

لرز لرزان تا لب ِ غار

 

جنگ ِ هولی آسمان در برگرفت.

جنگ ِدیو ِ ابر ِتاریکی و رخش ِآذرخش.

جنگ ِ دیو و رخش.

 

بر نیایش دست بُردم آسمان.

 

ای خداوند...

کو؟

کجاست؟

رستم ِ اژدرکُش ِ دیو افکن ِ شیران شکار،

رستم یاری گر  اسب  درخشنده.

 

جنگ ِ  ناپیدا سرانجام ِ شگرفی بود...

 

***

آه

همچو تندیسی ز سنگ

 چشم بر راهم هنوز

 

جنگ ِ ناپیدا سرانجام ِ سپیدی با سیاهی

چون هماره

آسمان در برگرفتستی هنوز.

 

چشم  بر راهم هنوز...

همگنانی

چشم  بر راهیم

 نوز...

 

25/2/88

مهدی فرزه ( میم مژده رسان)

 


++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

منظومه ی حماسی   "هفت خوان نامه"

 

(((شنیدن و دانلود)))

 

هفت خوان نامه   در آپارات

 

هفت خوان دیگری

اژدهای هفت سر  مانند

پیش پای ِ مردم آتش به دست و، رستمان نو به نو

گسترانیده ست

یال و کوپال ستبر

همچنانک اکوان ِ دیو

 

 

 خوانِ یک،

 خوان اژدرهاست

رنگ آن، رنگ شب یلدا

دهان، آتشفشان ِزهر و خون

زخم آجین اژدهایی خون فشان

 

چتر های آتشین بی شمار

 

 

خوان دوم

 خوانِ آن ساعت شنی آسا، که پوشانَد جهان

اندک اندک همچو برفی جاودان

زَهردودش هم، ببارد زآسمان.

وای؛

گر بدینسان پوشد و،  بارد چنان

 نِی نشان از خانه ماند، نِی ز خوان

 

خوانِ سوّم؛ خوانِ درد،

خوانِ  بس، مردم شکار

خوانِ خرچنگ،

خوانِ شیرین تلخ

خوانِ  کم دزبان دژان، درهم شکن

خوانِ آسیب ِ جگر

خوانِ کژدم، خوانِ اژدر، خوانِ اژدرمار...

هان

گر بدینسان بر شمارم خوان به خوان

هفت خوانم می شود هفتاد – خوان

 

خوانِ چارم

نِی نشان از آب یابی،  نِی سراب

 

چون نی  انبان ها 

 تَهی از سکّه و، از نان و، آب

- کیسه هایی پر ز باد -

 

همچنان

 آبستن بی چیزی و هر پوچ و هیچ

با شکم هایی که آماسیده است از گشنگی.

 

خوان چارم ، انفجاری ساعتی.

 

 

 

خوانِ پنجم هم ، همان خوان کهن

خوان پنجم

 باز هم،

 هنگامه ی دیو سپید

دیو دودآسادَم ِ، افسون دَمِ ، ناگه پدید

یا همان پتیاره ی

 بر خاک وخاکستر نشان.

 

ابروان، کژدم

دهان، غاری لجن بو

گیسوان مانند مارانی پریشان روی دوش.

هم به مانندِ  دژِ ویرانه ی پاییز

دندانهاش، نا همگون

ناخن و دندان و شاخش زهرآگین و پلید

دیو جادوی سپید.

 

همای

 

خوانِ شش

خوان وارون دژ

استخوان تازه در آخور، برای آهوان

یونجه در بند ِ  هُمای

 

خوانِ هفت

خوان آهرمن نشانِ زشت رو

خوانِ  خویِ  بد

خوان زشتی ها، پلشتی ها

بد کُنشتی ها.

 

 

رستم دستان، ز چاهِ داستان ، دیگر نخواهد خاست

هفت خوان را

هم ،خوان اوّل

خوان هشتم بود.

 

مردم آتش به دست و، رستمان نو به نو را

چاره و اندیشه ای،

دیگر نمی آید به یاد

 

رستمی دیگر بباید با نیایش زآسمان خواست

رستمی بشکوه و نستوه و سترگ

رستمی

افسانه ای

 

هفت خوان را

 رستمی دیگر بباید

رستمی دیگر...

 

  رستمی دیگر بباید

 تا که جادو بشکند

رستمی دیگر بباید

 تا بهاران، بشکفد

رستمی با فَرَّهی، ایزد نشان

رستمی، بس پارسا همواره و،

فرماندهی دادار - داد

رستمی رویینه تن

 رستمی،آهرمنی در هم شکن

  دشمن شکن.

 

رستمی دیگر بباید؛ تا جهان را نو کند .

 

89/1/25

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 

واژه نامه:

 

 یال و کوپال= بر و بازو

یال و کوپال گسترانیدن = عرض اندام کردن- بر و بازو ستبر گردانیدن

مردم آتش به دست= آتش نماد انرژی و نماد ایمان در آخرالزمان.

در روایتی آمده است که نگهداری ایمان در آخرالزمان همانند نگهداری آتش در کف دست است.

مردم آتش به دست = مشعل داران

رستمان نو به نو = نسل اندر نسل؛ فرهیختگان در زمینه های گوناگون

همچنانک... = همچنان که... – به مانند ...

اژدرها = اژدهای جنگ

زَهردودش هم، ببارد زآسمان = باران اسیدی

 خوانِ آن ساعت شنی آسا، که پوشانَد جهان

اندک اندک همچو برفی جاودان = بیابان زایی

خوان = مشکل لاینحل – معضل جهانی – دشواری آسان نشدنی – بیماری سخت درمان

خوان = سفره

درد = بیماری

دزبان = کنایه از گلبول سفید که وظیفه ی تامین ایمنی را در قلعه ی بدن به عهده دارد.

خوانِ  کم دزبان دژان، درهم شکن = بیماری ایدز

شیرین تلخ = دیابت – فزونی یا کمی قند خون در یاخته های بدن فرد دیابتی گاه منجر به نتایجی تلخ و ناگوار می گردد.

خرچنگ = سرطان

آسیب جگر = هپاتیت

آماسیده = ورم کرده

انبان = کیسه

نی انبان = نوعی ساز بادی

راستش؛ وقتی عکس آدم قحطی زده ی آفریقایی را می بینم با آن دست و پای خیلی لاغر و شکم  متورم؛ ناخودآگاه تصویری از نی انبان در خاطرم نقش می بندد. به راستی؛ چرا اینهمه افراط و تفریط  در جهان است ؟ دیدار برخی از مردم در جهان یاد آور نی انبان و دیدار برخی دیگر یاد آور بوفالو  .چرا باید این گونه باشد؟

  چون نی   انبان ها

 تَهی از سکّه و، از نان و، آب

 کیسه هایی پر ز باد = انبان ها یی مثل نی  توخالی... اما  پر از باد.

 

همچنان

 آبستن بی چیزی و هر پوچ و هیچ

با شکم هایی که آماسیده است از گشنگی = شکم  آدم ها در کشور های قحطی زده از فرط گرسنگی ورم کرده و گویی کما فی السابق؛ آبستن  پدید آوری فقر و ابتذال و نابودی ست.

 هنگامه ی دیو سپید = خوان هفتم رستم در شاهنامه

هنگامه ی دیو سپید = چون بیشتر مواد مخدر سفید رنگ هستند مواد مخدر به دیو سپید تشبیه شده است.

دیو دودآسادَم = دیوی که نفسش شبیه دود است.

افسون دَمِ = جادوگر= چه جادویی بدتر از اینکه انسانی به فطرت، پاک؛ به انسانی دیگرگون  تبدیل شود.

ناگه پدید = اعتیاد بیشتر وقت ها  ناگهانی در افراد شناخته می شود.

پتیاره = بلا

دیو جادو = دیو جادوگر

جادوی سپید = مواد مخدر

همای = پرنده ای استخوان خوار و کمیاب که نماد خوشبختی ست. شماری اندک از این پرنده هم اکنون در ایران می زیند.

بند = زندان

پلشتی = ناپاکی – پلیدی

بد کنشتی ها = بد کرداری ها – رفتارهای ناشایست

رستم = نماد جهان پهلوانی

هم ، خوان اول = همان خوان اول

خوان هشتم = نام شعری از مهدی اخوان ثالث - به چاه افتادن رستم  و  رخش

رستمی دیگر بباید با نیایش زآسمان خواست = اللهم عجل لولیک الفرج

 افسانه ای = بی همتا و شگرف

رستمی افسانه ای = جهان پهلوانی در همه ی ابعاد و صفات انسانی ؛ الهی.

 

 رستمی دیگر بباید

 تا که جادو بشکند = لا اله ...

رستمی دیگر بباید

 تا بهاران، بشکفد = الا الله.

 

فرّه ایزدی = در اینجا فرّه ایزدی به معنای عصمت و کرامتی ست که خداوند به برگزیدگان

پارسایش، پیامبران و امامان(ع) می بخشد و نیز؛ پشتیبانی و کمک ها و اعجازهای خداوندی.

 

رستمی، بس پارسا همواره و، = رستمی که همیشه و همواره، بسیار متقی و پرهیزکار ست و...

فرماندهی دادار – داد = فرماندهی که خداوند اورا به فرماندهی مردم برگزیده ست.

فرماندهی دادار – داد =فرماندهی که عدالتش؛ عدالتی الهی است.

 

 رویینه تن =  گزند ناپذیر

 (در شاهنامه؛ هر چند رستم ببربیان در بر دارد ؛ اسفندیاراست که رویین تن ست.)

 

رستمی دیگر بباید؛ تا جهان را نو کند .= (نظم نوین الهی در جهان)


"حسینیه" و "شام غریبان"

"حسینیه"

 


یک به یک آمدیم و پیوستیم

دست ها  بر سر

دست ها  بر سینه

دست ها  زنجیر

 

قطره قطره شدیم یک دریا

موج زن

کوبنده

توفان زا

 

کشتی نوح می نوردد

راه

 

مهدی فر زه (م. مژده رسان)



***************************************************************************************************************




  "شام غریبان"



پرده های کعبه در آتش

فرو  می سوخت
چونان خورگرفت.


مرغکان ِ ریگ افگن
تشنه جان
در  مِهی از دود و آتش
چرخ می خوردند
پر ریزان و سرگردان


بر فراز نیزه ها
قرآن ورق می خورد
گوییا هنگامه ی صفین دیگر بود ...


اشک ریزان
ناگهان از ترسخوابِ  تلخ
برجَستم
می رسید آوای غمناکی به گوش:
"خیمه ها می سوزد و شمع شب تار عزاست
کربلا
 ماتم سراست."


مهدی فر زه (میم. مژده رسان)



مناظره ی "خرمابن و بزک"


 

 

برداشت  آزاد  از " درخت  آسوریک"

 

"خرما و بزک" در آپارات



بنش خشک خرما بنی ، رسته بود

به شهر آسوریک ،   آن سوی رود

گشن چتر سبزی نیین ، بر سرش

چو انگور ، بس خوشه ها ، می نمود

 

 تنه سخت خرما ، به خرماستان

 بسی بانگ می زد :

 

"منم پهلوان!

 نیارست با من تنی را  نبرد

 به میدان رزمم ، یکی تک نورد."

 

 بزی تشنه آمد که نوشد ز رود

 سیه چرده ای دیو در آب بود

 شنید آنچه آن دیو  می گفت ،

 گفت :

 

 

 "نشاید ز خود گفت و از خود شنفت

 الا   "دیوخرمابن"  برمنش

 بگو تا چه داری ز برتر منش؟"

 

 

 

: "شه از من خورد چون نو آرم به بار

 همه میوه ام  ترد  و شیرین گوار

 

رسن از منست ، گر ترا بسته اند

و چوب از منست ، گر ترا می زنند

 

 تنه ام کنند ، کشتی و دیرک ش

 ز کنده م بسازند ، جو کوب را

 ز شاخ و ز ساقم کنند بام ها

 ز برگم بسازند ، جاروب را

 

 منم آن درختی که پر بهره ام

 به سود آوری یکه و چهره ام

 نباشد ز من سودآورتری

 بزک !

برترم من ز هر برتری.

 

 منم آن که با تو سخن آورم

 وگرنه ز تو ، رزم را برترم."

 

 

 بزک سر فرازید و آنگاه گفت :

 

 

 "مرا ننگ آید که در هر کجای

 ستایش کنم خود ، به جای خدای

 

 مرا نیز چون تو بسی سود هاست.

 سپاسم به یزدان ، که سودآورم.

 من آنم که ایزد ... جهان آفرید...

 نه چون تو بگویم که من برترم.

 

 مکن برتری ، زانکه برتر خداست

 به سودآوری نیز  ،  بسیارهاست.

 

 به دیگر بار ،

برتر بر توام پند ،

که دانم برتری را با خداوند."

 

                 *   *   *

 

 بزک رفت بر کوه و بر کوه ها

 و خرمابن میخ ، مانده به جا...

 

 مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

 

 

 واژه نامه :

 

 شهر = کشور _ سرزمین

آسوریک = عراق مرکزی فعلی - سرزمین آشور

درخت آسوریک = درخت خرما - درخت سرزمین آشور

گشن = ( زبر بر گاف و شین ) - انبوه

می نمود = نشان می داد

سیه چرده = آنکه رنگ چهره اش تیره باشد.

منش = خلق و خو - اخلاق

خرماستان = نخلستان

تک نورد = در اینجا به معنی " همیشه پیروز"

برمنش =  متکبر

برتر منش = اخلاق فاضله

دیرک = تیرک بادبان

 

شهرانگیز «چارشنبه سوری»


             به یاد دوست عزیزم  که معصومانه در رویدادی تلخ  در چهارشنبه ی آخر سال 1386؛ به دیدار خدا رفت.

            متاسفانه، گاهی  سنت های زیبا به مرور زمان بر اثر افراط و تفریط ها به پدیده ای زشت بدل می گردند.

 

 

 


چارشنبه سوگی شوم و پلید

با سیلِ اشک و آهِ آسیب دیدگان

کاشانه سوته ها و ...

انبوهِ سوته گان

در جمعِ ترس خورده ی مردم

فرا رسید

 

پیش از دمیدن خورشید سال نو

از کاخ تخت جمشید؛

زان بارگاهِ  نوروز

آتش؛ زنو

زبانه کشید

 

انگار

در هر کنار

پری از بال ِ اهرمن

آتش فکنده اند

کاینسان

در پایکوبی پر انفجار او

با دستهای شعله فروز جهنمی

این خیل مسخیان

رقصیده اند...

ونبوه آدمک

در سور  شوم او

مستانه رقص را به تماشا ستاده اند...

 

هشدار!

بار دگر ؛ سکندر

در کاخ جم

آتش فگنده است

جشن کتاب سوزان

امشب

ازنو ؛ به پا شده ست

 

هشدار !

کنج و پناه و سنگر ؛ جویید مرد و زن

شهر قشنگم اکنون

در چنگ اهرمن

چون مرغ نیم کُشته

پرو بال می زند

 

هشدار مردمان!

چارشنبه سوگی شوم

از ره رسیده است

 

 

یادش به خیر باد

چارشنبه سوری پیشینیان ما

با هفت بُته ، آتش کوچک به دشت ها

یا در حیاط ها

هریک

همتای بوته ی ، گل سوری

یادش به فرّخی

 

 

مردم

چونان سیاوُشان

زآتش گذشته اند

وآوایشان به شادی

در هرکران

پیچیده است

: زردی روی من ز تو

سرخی شاد تو تابد ز روی من

ای آتش...

 

یادش خجسته باد.

 

مهدی فر زه (میم . مژده رسان)

 

 

واژه نامه:

 


سوگ = عزا

سور =جشن و مهمانی

چارشنبه سوگی = چارشنبه ی عزا

چارشنبه سوری = چارشنبه ی جشن و مهمانی

کاشانه سوته = خانه سوخته

سوته = سوخته

تخت جمشید - کاخ جم = استعاره  از "ایران"

مسخ = دگرگونی و تغییر شکل از زیبا و پسندیده به زشت و ناپسند

مسخیان = مسخ کنندگان - کسانی که سنت های زیبا را به پدیده هایی ناهنجار و ناپسند ، مسخ کنند.

کتاب = نماد فرهنگ

همتا = هم اندازه

گل سوری = گل سرخ

کاخ جم =  تخت جمشید