"آنچه دارم در جهان جای دلم
پیمان ترا بندم خدای
تا سپارم مزگتت را خانه پایی رهنمای
می پذیر از من شنودارا و دانایا
(ای که بخشی بر سترون نیز
فرزندی؛
اگر خواهی.)"
چون برآمد ماه تاب از پشت ابر
باز گفتا:
-"کردگارا،
دختر آوردم!"
گرچه می دانستش او
از پیشتر
"در پناهت آور او
نیز فرزندان او زافسون اهریمن.
همچو مهتابی که نقشی زد بر آب
دختری آمد پدید
نام او را می نهم مریم.
و پسر را نیست هرگز
بهر پاس از مزگتت
ار هیچ
همسانی به دخت."
پس خدا اورا پذیرا شد به نیکویی
آن گل مریم همی بالید
تا که روزی زکریا
شد به محراب
دید مریم را و خوانی از بهشت
گر چه نَبوَد این زمان
هنگامه ی میوه
ولی...
"از کجا آوردی این؟"
گفت:
"این ز اکرام خداست
هرکه را خواهد؛
دهد او بی حساب."
چون بدید این داستان
آمد به شوق و انتظار:
" ای خداوندا؛
از نهان سویت
مرا هم بخش
فرزندی بجای و پاک
زانکه هستی تو شنودار ِ نیاز
ای برآورده نیازم بارها"
زکریا را نیایش بود و کرنش بود درمحراب
ناگهان هنگامه ی افرشتگان و روشن آوای خدای:
"ای پیمبر
مژده ات بادا به "یحیی"
که پذیرا باشد ایزد واژه؛ "عیسی" را
آنچنان عیسی...
آنچنان آنی پدیدآ!...
آن که ایزد واژه ی "...آ" تا دمید
در دم از "...آ" بُد پدید
همچنانک "...آ دم" نیای آدمی.
کن
فیکون
رهبر ی پرهیز دژ
پیغمبری؛ شایستگان"
"کردگارا
من چگونه یک پسر...؟
پیرم و هم
همسرم باشد سترون..."
"خدا
این گونه...
هر کاری که خواهد می کند."
"یک نشانه می نهی آیا ؟"
"سه شبانروزت نیارستی سخن گفتن مگر با رمز
الا بالاشاره
گرچه گویی دم به دم ذکر خدای
با زبانی تندرست
سلام بر یحیی
روزی که زاده شد
روزی که می میرد
روزی که از نو زنده خواهد شد
او که همنامی ندارد پیش ازین
بام و شام را
بس سپاس گوی خدا باش
ای زکریا"
زبانش بس نیایشگر ولی وامانده از گفتار
ز مزگت سوی مردم شد
اشارت گر نیایش را
شبانروز
000000000000000000000000
معتکف در پرده پوشی بود دور از خاندان مریم
که سروش خود فرستادیم بر او:
"از خدا خواهم پناهی
تا بپرهیزی"
"نیستم جز یک فرستاده ز سوی کردگار
تا تو را بخشد پسر
پاک و پاکیزه.
تا که باشد یک نشان از رحمت و از قدرت پروردگار
تا که باشد معجزه
ای معجزات"
"کردگارا من چگونه یک پسر...؟
هیچ انسانی نسوده دست بر من
نیستم هرگز
تیره کاری نیز"
پس ز مزگت زی بیابان شد.
چارچار درد و تنهایی
بی توشی و بی تابی
حرف ِ مردم.
تکیه گاهی ؛
سر پناهی نیست؛
انگاری.
تا تنه خشکیده ؛ تک افتاده خرمابن
برفت.
ناگهان بانگی برآمد از زمین
"به خاک افت و کرنش به همراه کرنشگران
ترا زیبد ای مریمی ماه تاب
از چه داری آرزوی مرگ و از یاد همه مردم فراموشی
بتکان خرما بن ای مادر
ای فشانده گوهر از نوری منوّر
بر زمین شب زده"
تکدرخت مرده از نو ؛
زنده بود
هم به فرمان خدای
آن تنه - خشکیده؛
خرما داده بود
جنب و جوش از آدم و بارش ز الطاف خداست
بتکان خرما بن ای مریم
هیچ تن آیا تکاند یا تواند که تکاند یک نخیل
جز به فرمان خدای؟
تکدرخت خشک
زنده می شود،
هم باردار
بی که باشد یک نفر نخل دگر نزدیک آن؛
بتکان خرما بن ای مریم
ریخت خرما های تازه از نخیل.
00000000000000000000000
"بخور خرمای تازه رس
بچش خرمای نوبر را
بنوش از چشمه ی نو زمزم ای
مریم
و چشمان تو روشن باد
خموشی برگزین بر مردمان امروز
بنماشان
که داری روزه ی خاموشی ای
مریم"
بس شگفتی آفریده آن شگفتی آفرین!
آنکه آرد اشتری از تخته سنگ ِ کوه بیرون
کودکی آرد ز یک دوشیزه مادر!
این چنین آری پدید آرد پدید آوردنی.
معجزه چیست؟
آفرینش های یزدانی نو
آفرینش های آنی و شگفت از هیچ
ور چیزی پدیدآیا ز هیچ.
گرفته کودکش در بر
بیامد تا به میدانی فرود مزگت دیرین
مردمانش گوش تا گوش
گرداگرد.
"بزه دور از پدرمادر تو را بوده ست مریم
شگفتی نابجا آورده ای مریم
به گهواره تو کودک از کجا آورده ای مریم؟"
و مریم چون گل مریم خموش
به انگشتان نشان می داد کودک را به گهواره؛
کزو پرسید.
"چگونه ما سخن گوییم با نوزاد؟"
ز گهواره برآمد بانگ توحید
"منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله
همان عیسای ورجاوند ؛
منم پیغمبری بنبشته آرنده
به مادرمهربانم؛ قدردانم
و تا هستم نماز آرم؛ دهش را نیز پردازم
( چنین می گفت
و او می گفت و می افزود اگر فرمان
- اگر بودند
نیوشنده
اگر بودند
یاد آور -
شاید بیش. شاید کم )
مسیحایم.
ز پیشین پیغم آور تا فرا آینده پیغمبر
"ستوده"
آن "ستوده تر" پیمبر
وزآنجا تا جهانگیری سلیمان فر
یکایک باور اومندم
وزایشان مژده ها دارم
مسیحایم
آمدستم تا بپیرایم ز بد آرایه ها دین را
مسیحا ؛ بنده ی الله
که هر کس می زند یک داستان دیگری از او.
به مشت گل بسازم یک پرنده
به پرواز آورد او را خداوند
دمم در مرده
جان را او ببخشد.
مسیحایی شفادستم به نابینای مادرزاد
پیسه را نیز.
هلا ;
خدا بخشد همانا
روشنی را
تندرستی را...
منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله
همان عیسای پیغمبر
که می گویند روزی بر چلیپایی
که می برد او به روی دوش
همانا اهرمن خویان بدآیین
فروکوبیده اندش
میخ آجین
زمین می داند این را
آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است.
و چون پنداری آیا در سراب ِ خواب
سایه هایی از چلیپا روی خاک افتاده بادش می برد تا دور...
چو نقشی روی آب
خدا پروردگار ماست
پرستش را سزاست
اینست
راه راست."
آسمانی نور
عیسی برگرفت
مهدی فر زه (میم. مژده رسان)
00000000000000000000000
واژه نامه و توضیحات:
عمران = پدر حضرت مریم (س)
جهان جای دل = شکم مادر. هر انسانی که به دنیا می آید جهانی ست که در شکم مادر جای دارد در عین حال شکم مادر هم یکی از جهان هایی ست که هر انسانی روزگاری در آن زندگی می کند.
خانه پا = سرای دار
خانه پایی رهنما = خادم مکانی مقدس – محرّر
سترون = نا بارور
نهان سوی = لدن
فرزندی بجای = فرزندی جانشین - فرزندی شایسته
هنگامه ی میوه = هنگام فراوانی میوه
شنودار نیاز = شنونده ی دعا
کرنش = تعظیم – کنایه از رکوع که نوعی تعظیم است.
ایزد واژه = کلمه الله
پوش = خیمه
پرده پوش = سراپرده ای که با آویختن پارچه ها و گستردنی ها می سازند تا مکانی پوشیده و موقتی را فراهم کنند.
ور = وگر - و یا
چشمه ی نو زمزم = چشمه ی زمزم جدید = چشمه ای که به تازگی جوشیدن و زمزم و ترنم آغاز کرده است.
به خاک افت = سجده
گوهر = کنایه از : آفریده ؛ برگزیده و بنده ی خدا ؛ حضرت عیسی بن مریم (ع)
نوری منوّر = الله نور السّموات و الارض
روزه ی خاموشی = روزه ی سکوت
بزه = گناه
ورجاوند = ارجمند - گرامی + عبد صالح پروردگار - Saint (آبرومند در دنیا و آخرت و از مقربان الهی)
پیغمبری بنبشته آرنده = پیغمبری که آورنده ی کتاب آسمانی ست.
دهش = بخشش مالی – کنایه از زکات
بد آرایه ها = افزوده های غلط و تحریف ها
مسیح - (مسیحا) = مسح کننده
شفادستم ...= دستم شفا ست ...
پیسه = ابرص - جذامی
روشنی را = به رو شنی و آشکارا
پدید آیا = پدید آینده – موجود شونده
برگرفتن = بالا بردن – به اوج رساندن - پوشاندن (توفی - رفعت - تطهیر عیسی از کافران) - (آل عمران55 - نسا 157 - 158)
نیوشیدن = گوش فرا دادن و پذیرفتن
آسمانی نور عیسی برگرفت = یک آسمان نور گهواره را پوشاند کنایه از حمایت کامل الهی. –
یک آسمان نور؛ عیسی را به بالا برد و به اوج رساند.
زمین می داند این را
آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است. برگرفته از منظومه ی آرش کمانگیر اثر سیاووش کسرایی
پدید آ = پدید آینده
...آ = مخفف پدید آ = موجود باش = باش= ایزد واژه ی "کن" که همزمان "فیکون" است.
در دم = فوری - آنی
مزگت = مزدا کد - خدای خانه - مسجد
ایزد واژه = واژه ی خدایی ِ "کُن" که در همان آن و بی درنگ "فیکون" است.
ستوده تر پیمبر= احمد (ص)
جهانگیری سلیمان فر = جهانگیری الهی که شکوهی سلیمانی دارد و پیشوای جن و انس است و در سراسر جهان درفش الهی اسلام را بر می افرازد.
"یلدا"
"هزار افسانه" می گوید مُغِ پیر
پرستشگاهِ ناهیدست روشن
سهی سَروان به گرد آتشِ فَرمند
- اگرچه این هزاران شب به خوابِ خود نمی بیند ؛
همانا مهر می آید .
بتارانید خواب از چَشم
سرابِ شب بُوَد آبستنِ سرچشمه ی مهرآب .
گروهی خواب ، گروهی خسته و بی تاب
گروهی نیز بیدارند
- سرابِ خواب را آب نَبوَد
به بیداران بپیوندید ای یاران
همه خوابند ، گروه اندکی بیدار
بلی ،
گویا تنی چندند هشیار
مِهین بانگی برآمد آسمان کوب
- همانا مهر ، اینک مهر
همانا روشنی افزای پاینده
همانا مهر
مانا مهر ، اهورا مهر. . .
هلا مردم ، بر آمد مهر ، مهر آمد
هلا مردم ، بر آمد مهر ،
مهر آمد .
جهان در روشنی تن شست .
20/ 7 / 88
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
یلدایی2
یلدای سپید می بارد...
هر چشمه و برکه از سیاهی
ماننده ی غار مانده در برف.
یلدای سپید می بارد
بر برکه و چشمه های تاریک.
خورشید؛
برآی،
از سیا چال.
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
یلدایی3
آدمکِ شب یلدا
با شکلکی ز هندوانه و با خنده ی انار
با چشم های روشن و
فانوس ِ انتظار
چشم انتظار ِ رویش ِ خورشید مانده است
در سایه سار ِ سرو ِ کهن
در برف جاودان.
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
یلدایی 4
یلدا شب قدر شاهنامه ست
یلدا شب حافظ و تفال
بر خوان انار و هندوانه ست
ای سرو بلند شام یلدا
در محفل پیرهای برنا
خورشید کی از تو تابد آیا؟
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
یلدایی 5
با همه سرخ و بنفش و زرد
سرو یلدا را بیآذینید
چون درفش کاویان
اختری خورشید وش را
به یاد کیش مهر
بر فراز سرو بنشانید
گرد هم آیید
همچنان شهنامه خوانان
دست افشان
پای کوبان
نقلی از شهنامه بر خوانید
بهر هر یلدایی شب زنده دار امشب
فالی از حافظ بگیرید
پاس دارید
جشن فرهنگ هزاران ساله را
جشن یلدا را
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
(اینجا بشنوید و دانلود کنید. )
کوکوجان!
کوکوت ، کو ؟ کوکو
کوکو جان!
کوکو . کو؟ کوکو "
همشاخه ها به سوگ رها کرده ...
رفته اند
آن یاکریم ِ جُفت - مُرده را...
شاید
تنهایی برایش بهترست
شاید به سوگش
زین سان
با اوهمدلی کرده اند
شاید هم
با این روش
از مرگ و بد شگونی
پَرهیخته اند، بگریخته.
از چند و چون
تنها خداست، که می داند...
کوکو
امّا چرا تو باز به این شاخه آمدی ماندی
شاید به یاد ِ یار گرانمایه، آمدی ماندی
شاید هنوز چشم به راهی که در رسد
باور نکرده مردن ِ جانانه، آمدی ماندی
کوکوجان
غم به دل راه مده
هر زنده می میرد
کوکو
تنها خداست که می ماند
تنها خداست که می ماند
مهدی فرزه ( میم . مژده رسان)
واژه نامه :
از آنجا که از "یاکریم" آوایی همانند " کوکو کو؟ کو کو " به گوش می رسد این پرنده را "کو کو" نامیده ام و از شنیدن آوای "کو کو کو؟ کوکو " در می یابم که انگار از خودش می پرسد ،: " یاکریم کو؟ ای یاکریم"
پرهیخته اند، بگریخته = برای پرهیز کردن گریخته اند
با نگاهی چو تیرِ آتش پر
دژ پل، از روی تپّه می نگرد
رهگذار ِسپاه ِ ایرانی؛
آسیاهای رودی و؛ پل را
این شگفتی سرای ِشهرآذین
آتشین سبزه وار ِ گوهرخیز
دژ پل ست!
شهری از خُرّمی، ردای ِ سبزه قبا.
ظرف آبی خنک، گوارنده
سایه ی بید گونه ای سرسبز
ژرف ِ یک دوزخ
آتش ِسوزان.
رود بند ِ دزش
شگرف و پهناور
چون دژ ِ دیگری، ز دیگرسوی
نگران سوی ِ رود می نگرد.
وز کنارِ بسی کَد ِ زیبا
رود آرام می رود در شهر.
در زمستان و دربهاران نیز؛
بهار؛ نارنج؛ خوست؛
باستان شهرِ خُرّم و فرخ ؛
این بهشت در آتش؛
دزفول.
مهدی فرزه (میم. مژده رسان)
واژه نامه :
شگفتی سرا = موزه
شهر = کشور (شهر ایران - ایرانشهر)
شهر آذین = زینت کشور
سبزه وار = واحه - یاد آور نام شهری باستانی در خراسان
سبزه قبا = برادر امام رضا(ع) معروف به سبز قبا - یاد آور نام پرنده ای سبز رنگ
گوهر خیز = پر نعمت
رود بند = سد - نام امام زاده ای صاحب کرامت
کد = خانه (در واژه های کدخدا و کدبانو هنوز هم این کلمه دیده می شود) - نوعی پلاژ باستانی که در بلندی های اطراف رود دز کنده اند و هم اکنون نیز از آن بهره برداری می شود.
بید گونه = اشاره است به اکالیپتوس ؛ که درختی ست شبیه به درخت بید.