مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

مهدی فر زه

شعر های مهدی فر زه (نوشته ای و آوایی)

آرامگاه



در شعرم، آرام گرفته ام.

به زیارتم بیا...

آرامگاه باشکوهی ست

شعرم.


مهدی فر زه (میم. مژده رسان)


           ویدیوکلیپ هایم در آپارات  




منظومه های "نوحیه" و "عمرانیان"


شنیدن  و  دانلود


"منظومه ی نوحیه"  در آپارات

 


« هلا
ای مردم من
آفرینشگر؛ خداست.
الله
نه بت هایی
ز سنگ و گِل... »
 
« ز سنگ و گِل اگر بد
 چوب بهتر
درودگر نوح
برای مردمت از چوب
بتگر شو.»
 
« ستایش می کنیم آن را
اگر زیباتر و بشکوه تر
یاد آورد ما را 
نیاکان را »
 
 
« هلا مردم
خدا نادیدنی ست امّا
«پدیداری» از اوست.»
 
« هلا مردم
خدای ما
پس از چند آفرینش های دیگرگون
به تاریکی
برآرد آدمی زاد. »
 
 
« هلا ای مردم من
آفرینشگر
پرستش را سزاست »
 
 
« به انگشتان فرو بندید گوش خود
شنودن را نمی شاید.
رِدا  بر  سر  کَشید.
 
نادیده انگارید او را.»
 
 
« بدانید این...
 
پدیداری ِ بت ها
ناتوانی ست.»
 
« فراوان ناسزا  گفتی
به بت هامان چه ها بستی
سزاواری به سنگ و چوب
بت از سنگ است و این سنگ است از بت
که کوبد بت ستیزان را سر و روی
 
فرو کوبید.
 
برانید سنگ و چوب او را...
برانید.
خانه بنشانید او را»
 
«عروسک های سنگ و گل
رها سازید
نه دیگر کودکانید...»
 
 
«خداوندا
نهانی
آشکارا
روزها
شب ها
فراخواندم  به سویت مردمم را
هراساندم ز پادافره
گریزان در گریزانند اما. »
 
 
 «خداوندا 
مرا برگیر از مردم
که خواهان نیستند از من
چه فرمانت ؛
چه اندرزم...»
 
 
« خدا را ؛
ای
خداوندا
ممان یک تن ز بت کیشان بر این خاک.»
 
" نیافزاید به یارانت دگر هیچ.
 
بجز نفرین و پادافره
مبادا بر ستمکاران.
 
دیده بانی رهنمایم
نوح
یک کشتی بساز "
 
"چیست کشتی؟"
 
"خانه ای؛
روان و هم  فرو استا
به بسم الله
بر آب"
 
روزها در یک بیابان تا به شب
کار ِ کشتی بود و
 کُشتی بود با کار
 
« درودگر نوح
درودی چوب ها مانند گندم
تراشیدی و پیوستی و بستی
هان
 چه می سازی؟
 
بتی برساز
بتانی آفرین.
 دیوانه ای آیا؟»
 
« نمی بینی مگر بازار پایاپای سود افزای بت ها را؟»
 
« نباشد آفریده  آفریننده»
 
« بسازم خانه ای بر آب ؛
راهی»
 
« نمی بینیم آبی در بیابان. »
 
« چگونه خانه ای بر آب استد؟
بماند آب پیمایی ؛
کجا آب ؟
بیابان در بیابان است رویاروی. »
 
« تو و این بی سر و پایان ِ گردت
 خنده دارانید  ما را »
 
« اگر امروز می خندید
خنده دارد روزگارِ خنده های ما
ای شمایانی که می خندید»
 
 
پس از چندی
زبانه ور  تنور ِ خشم
ستونی آب بالا زد ز تن نور
چو فانوسی که دریا را نشان باشد
نه خشکی.
 
 
"دودمان و پیروان اندکت
( نی آنانی که می دانی
 کیانند)
نیز
ز  دام و رام
گزین یک جفت از هر گونه
با خود بر به کشتی."
 
"بپوشد سرزمینت را همه ،
 آب"
 
همه درهای تاریک آسمان
بگشوده شد
چنان چون چشمه ساران
آب
شاران.
 
پس از لختی؛
 
"پسر جانم
 به کشتی آی
رها کن مردم بت کیش را
هان به کشتی آی
 بسم الله"
 
فراز کوه خواهم رفت
 
" گریزی نیست از توفان
گزیری نیست جز کشتی
به کشتی آی
بسم الله"
 
پسر جانم...
 
" خداوندا
مرا از خاندانم
این پسر وامانده در آب "
 
« نیست هم پیمان تو
از خاندانت نیست.»
 
...که  کوهی
نه.
 
که موجی کوه آسا در میانه شد فراز
 
آب روی آب می غلتید.
 
 
همانا
کشتی نوح
مثل ِ زیردریایی ِ پوشیده روی
رو و زیرشِ
 شُرشُر و غُل غُل ز باران شار و آب
 
از زمین برخاست
 
بادبانش نیست مقصد ناپدید.
 
همچنان که صندوق موسی به روی آب
سوی ناکجا پویان
کشتی سرگشته هم
می نوردید
راه
 
تا چشم بیند
آب
حجاز و شام و ایران و فلسطین
و شاید
ربع مسکون زیر آب است.
 
 
 
« هلا ای خاندان و پیروان اندکم
ای یادگاران؛
زین سپس؛
از نوح می مانید.
 
ای بنی نوح
به "بسم الله"
ز چاه ِ مردم بت کیش رستیم
همه بت کیش‌ها
بیننده بر ما.
 
هلا مردم
فراز پاره ای از تخته و میخ
به ژرف ِ چاه ِ تاریکای  توفان
رهسپارانیم.
 
 هلا
  ای مردم من؛
دیده بانی هست.
هلا...
ای...
یا...
خدا را خواند باید؛ بی شماره.
فراوانی و نیکویی است
از اوی...»
 
 
 پس از چل روز و شب
...و کشتی دامن کوهی به گل بنشست.
 
گفته شد :
 
"زمین آبت فرو بر
آسمانا ایست باران را"
 
 فرو کاهید آب
فرموده شد فرمان.
 
فرود آیید
 که جز نفرین و پادافره
 مبادا بر ستمکاران
درود و هم فراوانی شما را باد.
 
 
کنون
 سوای ِ کشتی بنشسته و پوشیده در گِل
 دامن ِ کوه
هست توفانی و نوح دیگری در پیش
 
هان
 
 ای برادر ها
به پیش.
 
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
 
واژه نامه :
 
 
مرا برگیر از مردم = بین من و  قومم فاصله بینداز
که خواهان نیستند از من ... = زیرا به هیچ صراطی مستقیم نیستند چه صراط ؛ فرمانت باشد ، چه اندرزم
 خدا را ؛ ای   خداوندا... = محض رضای خودت ای خداوند...حالت استغاثه و تضرع  در این گفته نمایان است...
 در پیش = پدیدار شدنی  در  آینده
فرو استا = فرو ایستنده
رِدا = بالاپوش
نا سزا = نا سزاوار
درودگر = نجار
پادافره = عذاب الهی-  مجازات
بر آرد آدمی زاد = نوزاد آدمی را می آفریند
درودن = درو کردن
بالا زد = فواره زد - بالا آمد
تن = تنه
تن نور = تنّور (...و فار التنّور)
 
دام =  حیوان اهلی گیاه خوار، مانندِ گاو، گوسفند، بز، و شتر.(فرهنگ عمید)
رام = حیوان وحشی که مأنوس و فرمانبردار شده باشد. (فرهنگ نظام) رام بعد صعوبت و سرکشی ؛  مانند قوچ و میش - بز کوهی - شتر و گاومیش وحشی...
ز دام و رام
گزین یک جفت از هر گونه
با خود بر به کشتی
با نگرش به روایتی منقول از امام جعفر صادق (ع)  معنا می دهد :
    از هر  دو گونه ی «اهلی»  و   «وحشی رام و آرام شده»   یک جفت ...
«من کل  زوجین اثنین»  « از هر جفت ؛ دوتا»
نکته ی جالب اینکه همه ی جانوران نامبرده در روایت یادشده ی بالا ، حلال گوشت بوده اند  فلذا  فراورده هاشان نیز حلال بوده اند.
افزون بر این ، از گاو و شتر برای کار های کشاورزی و حمل و نقل هم  ، می توان استفاده کرد.
 کشتی نوح ، در سرزمین عراق کنونی از خاک برمی خیزد  ولی بیننده ای که گستردگی بی کران گونه ی آب را می بیند آن چنان در شگفت می افتد که گسترش آب را تا حجاز و شام و ایرا ن و فلسطین ؛ گمانه می زند.
گزیر = چاره
فرموده شد فرمان = فرموده شدن فرمان خداوند منوط به اقتضای صفات اسما الحسنی نظیر علم  ، رحمت ، لطف ... و از همه مهمتر  منوط به اقتضای حکمت است، فرمان که شد ؛  وقوع چه تکوینی باشد چه ناگهانی بی هیچ شک و شبهه ای حتمی و رخ دادنی ست.
کن  و  فیکون، لازم و ملزوم  هم دیگرند  مثل خورشید و نورش، لذا  بجای «فرمان انجام شد » گفته شد : «فرموده شد فرمان»
چل = نشان دهنده ی کثرت هم هست مثل چلچراغ که ممکن است دقیقن ‌چهل چراغ نباشد.
پاره ای از تخته و میخ = تخته پاره ای میخ دار
به پیش = فرمان پیشروی رزم آوران
 //////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
 
 

 

 

 

شنیدن و دانلود

 

 "منظومه ی   عمرانیان"  در آپارات

 

"آنچه دارم در جهان جای  دلم

پیمان ترا بندم خدای

تا سپارم  مزگتت را خانه پایی رهنمای

می پذیر از من شنودارا و دانایا

(ای که بخشی بر سترون نیز

 فرزندی؛

 اگر خواهی.)"

 

چون برآمد ماه تاب از پشت ابر

باز گفتا:

 

 -"کردگارا،

 دختر آوردم!"

 

گرچه می دانستش او

 از پیشتر

 

 "در پناهت آور او

نیز فرزندان او زافسون اهریمن.

 

همچو مهتابی که نقشی زد بر آب

دختری آمد پدید

نام او را می نهم مریم.

 

و پسر را نیست هرگز

بهر پاس از مزگتت

ار هیچ

همسانی به دخت."

 

 

پس خدا اورا پذیرا شد به نیکویی

آن گل مریم همی بالید


تا که روزی زکریا

شد به محراب

دید مریم را و خوانی از بهشت

گر چه نَبوَد این زمان

هنگامه ی میوه

 ولی...

 

"از کجا آوردی این؟"

 

گفت:

"این ز اکرام خداست

هرکه را خواهد؛

 دهد او بی حساب."

 

چون بدید این داستان

آمد به شوق و انتظار:

 

" ای خداوندا؛

 از نهان سویت

 مرا هم بخش

 فرزندی بجای و پاک

زانکه هستی تو شنودار ِ نیاز

ای برآورده نیازم بارها"

 

زکریا را نیایش بود و کرنش بود درمحراب

 

ناگهان هنگامه ی افرشتگان و روشن آوای خدای:

 

"ای پیمبر

مژده ات بادا به "یحیی"

که پذیرا باشد ایزد واژه؛ "عیسی" را

آنچنان عیسی...

 آنچنان آنی پدیدآ!...

آن که ایزد واژه ی "...آ" تا دمید

در دم از "...آ" بُد پدید

همچنانک "...آ دم" نیای آدمی.

 

کن

فیکون

 

رهبر ی پرهیز دژ

پیغمبری؛ شایستگان"

 

 

"کردگارا

من چگونه یک پسر...؟

 پیرم و هم

 همسرم باشد سترون..."

 

"خدا

 این گونه...

 هر کاری که خواهد می کند."

 

"یک نشانه می نهی آیا ؟"

 

"سه شبانروزت نیارستی سخن گفتن مگر با رمز

 الا بالاشاره

گرچه گویی دم به دم ذکر خدای

 با زبانی تندرست

 

سلام بر یحیی

روزی که زاده شد

روزی که می میرد

روزی که از نو زنده خواهد شد

او که همنامی ندارد پیش ازین

 

بام و شام را 

بس سپاس گوی خدا باش

ای زکریا"

 

زبانش بس نیایشگر ولی وامانده از گفتار

ز مزگت سوی مردم شد

اشارت گر نیایش را

 شبانروز

 

000000000000000000000000

 

معتکف در پرده پوشی بود دور از خاندان مریم

که سروش خود فرستادیم بر او:

 

"از خدا خواهم پناهی

 تا بپرهیزی"

 

"نیستم جز یک فرستاده ز سوی کردگار

تا تو را بخشد پسر

 پاک و پاکیزه.

تا که باشد یک نشان از رحمت و از قدرت پروردگار

 تا که باشد معجزه

ای معجزات"

 

 

"کردگارا من چگونه یک پسر...؟

هیچ انسانی نسوده دست بر من

 نیستم هرگز

تیره کاری نیز"

 

پس ز  مزگت  زی بیابان شد.

 

چارچار درد  و تنهایی

بی توشی و بی تابی

حرف ِ مردم.

 

تکیه گاهی ؛

 سر پناهی نیست؛

انگاری.

تا تنه خشکیده ؛ تک افتاده خرمابن

برفت.

 

 ناگهان بانگی برآمد از زمین

 

"به خاک افت و کرنش به همراه کرنشگران

ترا زیبد ای مریمی ماه تاب

از چه داری آرزوی مرگ و از یاد همه مردم فراموشی

بتکان خرما بن ای مادر

ای فشانده گوهر از   نوری منوّر

 بر زمین  شب زده"

 

تکدرخت مرده از نو ؛

زنده بود

هم به فرمان خدای

آن تنه - خشکیده؛

 خرما داده بود

 

جنب و جوش از آدم و بارش ز الطاف خداست

بتکان خرما بن ای مریم

هیچ تن آیا تکاند یا تواند که تکاند یک نخیل

جز به فرمان خدای؟

 

تکدرخت خشک

 زنده می شود،

 هم باردار

بی که باشد یک نفر نخل دگر نزدیک آن؛

 بتکان خرما بن ای مریم

 

ریخت خرما های تازه از نخیل.

 

00000000000000000000000

 

"بخور خرمای تازه رس

بچش خرمای نوبر را

بنوش از چشمه ی نو زمزم ای

مریم

و چشمان تو روشن باد

خموشی برگزین بر مردمان امروز

بنماشان

 که داری روزه ی خاموشی ای

 مریم"

 

بس شگفتی آفریده آن شگفتی آفرین!

آنکه آرد اشتری از تخته سنگ ِ کوه بیرون

کودکی آرد ز یک دوشیزه مادر!

این چنین آری پدید آرد پدید آوردنی.

 

معجزه چیست؟

آفرینش های یزدانی نو

آفرینش های آنی و شگفت از هیچ 

ور چیزی پدیدآیا ز هیچ.

 

گرفته کودکش در بر

بیامد تا به میدانی فرود  مزگت دیرین

مردمانش گوش تا گوش

گرداگرد.

 

"بزه دور از پدرمادر تو را بوده ست مریم

شگفتی نابجا آورده ای  مریم

به گهواره تو کودک از کجا آورده ای  مریم؟"

 

و مریم چون گل مریم خموش

به انگشتان نشان می داد کودک را به گهواره؛

کزو پرسید.

 

"چگونه ما سخن گوییم با نوزاد؟"

 

ز گهواره برآمد بانگ توحید

 

"منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله

همان عیسای ورجاوند ؛

منم پیغمبری بنبشته آرنده

به مادرمهربانم؛ قدردانم

و تا هستم نماز آرم؛ دهش را نیز پردازم

 

( چنین می گفت

و   او  می گفت و می افزود اگر  فرمان

- اگر بودند

نیوشنده

اگر بودند

یاد آور -

شاید بیش. شاید کم )

 

مسیحایم.

ز پیشین پیغم آور تا فرا آینده پیغمبر

"ستوده"

آن "ستوده تر" پیمبر

وزآنجا تا جهانگیری سلیمان فر

یکایک باور اومندم

وزایشان مژده ها دارم

 

 مسیحایم

آمدستم تا بپیرایم ز بد آرایه ها دین را

مسیحا ؛ بنده ی الله

که هر کس می زند یک داستان دیگری از او.

به مشت گل بسازم یک پرنده

به پرواز آورد او را خداوند

دمم در مرده 

جان را او ببخشد.

مسیحایی شفادستم به نابینای مادرزاد 

 پیسه را نیز.

 

هلا ;

 

خدا بخشد همانا

روشنی را

تندرستی را...

 

منم عیسای مریم ؛ عبد ِ الله

همان عیسای پیغمبر

که می گویند روزی بر چلیپایی

 که می برد او  به روی دوش

همانا اهرمن خویان بدآیین

فروکوبیده اندش

 میخ آجین

 

 

 زمین می داند این را

 آسمان ها نیز

که تن بی عیب و جان پاک است.

و چون پنداری آیا در سراب ِ خواب

سایه هایی از چلیپا روی خاک افتاده بادش می برد تا دور...

چو نقشی روی آب

 

 

خدا پروردگار ماست

 پرستش را سزاست

 اینست

 راه راست."

 

آسمانی نور

عیسی برگرفت

 

 

مهدی فر زه (میم. مژده رسان)

 

 00000000000000000000000

 

واژه نامه و توضیحات:

 

عمران = پدر حضرت مریم (س)

جهان جای دل = شکم مادر. هر انسانی که به دنیا می آید جهانی ست که در شکم مادر جای دارد در عین حال شکم مادر هم یکی از جهان هایی ست که هر انسانی روزگاری در آن زندگی می کند.

خانه پا = سرای دار

خانه پایی رهنما =  خادم مکانی مقدس – محرّر

سترون = نا بارور

نهان سوی = لدن

فرزندی بجای = فرزندی جانشین - فرزندی شایسته

هنگامه ی میوه = هنگام فراوانی میوه

شنودار نیاز = شنونده ی دعا

کرنش = تعظیم – کنایه از رکوع که نوعی تعظیم است.

ایزد واژه = کلمه الله

پوش = خیمه

پرده پوش = سراپرده ای که با آویختن پارچه ها و گستردنی ها می سازند تا مکانی پوشیده و موقتی را فراهم کنند.

ور = وگر -  و یا

چشمه ی نو زمزم = چشمه ی زمزم جدید = چشمه ای که به تازگی جوشیدن و زمزم و ترنم آغاز کرده است.

به خاک افت = سجده

گوهر = کنایه از : آفریده ؛ برگزیده و بنده ی خدا ؛ حضرت عیسی بن مریم (ع)

نوری منوّر = الله نور السّموات و الارض

روزه ی خاموشی = روزه ی سکوت

 بزه = گناه

ورجاوند =  ارجمند - گرامی + عبد صالح  پروردگار - Saint (آبرومند در دنیا و آخرت  و از مقربان الهی)

پیغمبری بنبشته آرنده = پیغمبری که آورنده ی کتاب آسمانی ست.

دهش = بخشش مالی – کنایه از زکات

بد آرایه ها = افزوده های غلط و تحریف ها

مسیح - (مسیحا) = مسح کننده

شفادستم ...= دستم شفا ست ...

پیسه = ابرص - جذامی

روشنی را = به رو شنی و آشکارا

پدید آیا = پدید آینده – موجود شونده

برگرفتن = بالا بردن – به اوج رساندن - پوشاندن (توفی - رفعت - تطهیر عیسی از کافران) - (آل عمران55 - نسا 157 - 158)

نیوشیدن = گوش فرا دادن و پذیرفتن

آسمانی نور عیسی برگرفت = یک آسمان نور گهواره را پوشاند کنایه از حمایت کامل الهی. –

یک آسمان نور؛ عیسی را به بالا برد و به اوج رساند.

 زمین می داند این را

 آسمان ها نیز

که تن بی عیب و جان پاک است. برگرفته از منظومه ی آرش کمانگیر اثر سیاووش کسرایی

پدید آ = پدید آینده

...آ = مخفف پدید آ = موجود باش = باش= ایزد واژه ی "کن" که همزمان "فیکون" است.

در دم = فوری - آنی

مزگت = مزدا کد - خدای خانه - مسجد 

ایزد واژه = واژه ی خدایی ِ "کُن" که در همان آن و بی درنگ "فیکون" است.

ستوده تر پیمبر= احمد (ص)  

جهانگیری سلیمان فر = جهانگیری الهی که شکوهی سلیمانی دارد و پیشوای جن و انس است و در سراسر جهان درفش الهی اسلام را بر می افرازد. 

 

 

یلدا و یلدایی ها

 

(((شنیدن و دانلود)))


 

"یلدا" در آپارات


 

"یلدا"

 

 

"هزار افسانه" می گوید مُغِ پیر

 

پرستشگاهِ ناهیدست روشن

 

سهی سَروان به گرد  آتشِ فَرمند

 

 

 

- اگرچه این هزاران شب به خوابِ خود نمی بیند ؛

 

همانا مهر می آید . 

 

بتارانید خواب از چَشم

 

سرابِ شب بُوَد آبستنِ سرچشمه ی مهرآب .

 

 

 

گروهی خواب ، گروهی خسته و بی تاب

 

گروهی نیز بیدارند

 

 

 

- سرابِ خواب را آب نَبوَد

 

به بیداران بپیوندید ای یاران

 

 

 

همه خوابند ، گروه اندکی بیدار

 

بلی ،

 

 گویا تنی چندند هشیار

 

 

 

مِهین بانگی برآمد آسمان کوب

 

 

 

- همانا مهر ، اینک مهر

 

همانا روشنی افزای پاینده

 

همانا مهر

 

مانا مهر ، اهورا مهر. . .

 

هلا مردم ، بر آمد مهر ، مهر آمد

 

هلا مردم ، بر آمد مهر ،

 

 مهر آمد .

 

 

 

جهان در روشنی تن شست .

 

20/ 7 / 88

 

مهدی فرزه  (میم . مژده رسان)

 

 

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

 

 

 

یلدایی2

 

یلدای سپید می بارد...

 

هر چشمه و برکه از سیاهی

ماننده ی غار  مانده در برف.

 

یلدای سپید می بارد

بر برکه و چشمه های تاریک.

 

خورشید؛

 برآی،

 از سیا چال.

 

 

مهدی فرزه (میم  . مژده رسان)

 

 

 

یلدایی3

 

آدمکِ شب یلدا

با شکلکی ز هندوانه  و با خنده ی انار

با چشم های روشن و

فانوس ِ انتظار

چشم انتظار ِ رویش ِ خورشید مانده است

در سایه سار ِ سرو ِ کهن

در برف جاودان.

 

مهدی فرزه (میم  . مژده رسان)

 

یلدایی 4

 

 

یلدا شب قدر شاهنامه ست

 

یلدا شب حافظ و تفال

 

بر خوان انار  و هندوانه ست

 

 

ای  سرو  بلند شام یلدا

 

در محفل پیرهای برنا

 

خورشید کی از تو تابد آیا؟

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 

 

 

 یلدایی 5

 

 

با همه سرخ و بنفش و زرد

 

سرو یلدا را بیآذینید

 

چون درفش کاویان

 

 

 

اختری خورشید وش را

 

به یاد کیش مهر

 

بر فراز سرو بنشانید

 

 

 

گرد هم آیید

 

همچنان شهنامه خوانان

 

 دست افشان

 

 پای کوبان

 

نقلی از شهنامه بر خوانید

 

 

 

بهر هر یلدایی شب زنده دار امشب

 

فالی از حافظ بگیرید

 

 

 

پاس دارید

 

جشن فرهنگ هزاران ساله را

 

جشن یلدا را

 

 

مهدی فرزه (میم . مژده رسان)

 

 

 

یاکریم


(اینجا بشنوید و دانلود کنید. ) 



کوکوجان!

کوکوت ، کو ؟  کوکو

کوکو جان!

 کوکو . کو؟   کوکو "


 

همشاخه ها به سوگ رها کرده ...

رفته اند

آن یاکریم ِ جُفت - مُرده را...

 

شاید

 تنهایی برایش بهترست

شاید به سوگش

زین سان

 با اوهمدلی کرده اند

شاید هم

با این روش

از مرگ و بد شگونی

پَرهیخته اند، بگریخته.

 

از چند و چون

تنها خداست، که می داند...

 

کوکو

امّا چرا تو باز به این شاخه آمدی ماندی

شاید به یاد ِ یار گرانمایه، آمدی ماندی

شاید هنوز چشم به راهی  که در رسد

باور نکرده  مردن ِ جانانه، آمدی ماندی

 

کوکوجان

غم به دل راه مده

هر زنده می میرد

 

کوکو

 

تنها خداست که می ماند

تنها خداست که می ماند

 

مهدی فرزه ( میم . مژده رسان)


واژه نامه :


          از آنجا که از "یاکریم"  آوایی همانند " کوکو   کو؟  کو کو " به  گوش می رسد این پرنده  را "کو کو" نامیده ام  و  از شنیدن آوای "کو کو   کو؟  کوکو " در می یابم که انگار از خودش می پرسد ،: " یاکریم  کو؟  ای یاکریم"

پرهیخته اند، بگریخته =  برای پرهیز کردن  گریخته اند


دزفول

"دزفول"  در  آپارات

"دزفول" در آپارات

 

با نگاهی چو تیرِ آتش پر

دژ پل، از روی تپّه می نگرد

رهگذار ِسپاه ِ ایرانی؛

آسیاهای رودی و؛ پل را

 

این شگفتی سرای ِشهرآذین

آتشین سبزه وار ِ گوهرخیز

دژ پل ست!

 

شهری از خُرّمی، ردای ِ سبزه قبا.

ظرف آبی خنک، گوارنده

سایه ی بید گونه ای سرسبز

ژرف ِ یک دوزخ

آتش ِسوزان.

 

رود بند ِ دزش

شگرف و پهناور

چون دژ ِ دیگری، ز دیگرسوی

نگران سوی ِ رود می نگرد.

وز کنارِ بسی کَد ِ زیبا

رود آرام می رود در شهر.

 

در زمستان و دربهاران نیز؛

بهار؛ نارنج؛ خوست؛

باستان شهرِ خُرّم و فرخ ؛

این بهشت در آتش؛

دزفول.

 

مهدی فرزه (میم. مژده رسان)

 

 

 

واژه نامه :

 

شگفتی سرا = موزه

شهر = کشور (شهر ایران - ایرانشهر)

شهر آذین = زینت  کشور

سبزه وار = واحه - یاد آور نام شهری باستانی در خراسان

سبزه قبا =  برادر امام رضا(ع) معروف به سبز قبا - یاد آور نام پرنده ای سبز رنگ

 گوهر خیز = پر نعمت

رود بند = سد  -  نام امام زاده ای صاحب کرامت

کد خانه (در واژه های کدخدا و کدبانو هنوز هم این کلمه دیده می شود) - نوعی پلاژ باستانی که در بلندی های اطراف رود دز  کنده اند و هم اکنون نیز از آن بهره برداری می شود.

بید گونه = اشاره است به اکالیپتوس ؛ که  درختی ست شبیه به درخت بید.